کتاب تحصیکرده کتاب عجیبی بود. کتابی که شاید هر دختر نوجوانی باید بخونه، به خصوص اگر در خاورمیانه به دنیا آمده باشه. نمی خوام خیلی بزرگنمایی کنم. من حتی درصد کمی هم از چیزی که تارا در زندگیش تجربه کرده رو تجربه نکردم. اما خوندن همه این فصل ها در کنار هم تجربه عجیبیه. با خوندن این کتاب شاید فرد بتونه علت ترس و رنج خیلی از اطرافیانش رو بهتر درک کنه.
علاوه بر این، در کتاب شاهد این هستیم که با این که تارا اتفاقات سختی رو در زندگی پشت سر گذاشته، تونسته یک آینده متفاوت با خانواده اش رو برای خودش رقم بزنه. شاید کارکرد این کتاب این هست که دوباره به این باور برسیم که خیلی از محدودیت هایی که برای ما وجود داره، بیش از این که حقیقی باشه، زاده دنیای ذهنی ماست. مثلا وقتی یک فرد خاطرات سختی از دوران کودکی داره، گاهی به سختی میتونه لحظات شاد زندگی در جوانی رو باور کنه، پس به طور ناخودآگاه رفتارهایی نشون میده تا باز سختی ها و موانع بر سر راهش ظاهر بشوند، و دوباره همون احساسات ناخوشایند رو تجربه کنه.
قسمت دیگری از کتاب هم که تارا به خودش و خاطراتش شک کرده بود، برام عجیب بود. اون جایی که اون قدر اطرافیانت با قدرت از خودشون و عقاید اشتباهشون دفاع می کنند و همگی پشت هم می ایستند، که تو نه تنها توانایی مقاومت در برابر عقاید خرافی یا باورهای اشتباهشون رو نداری، بلکه خودت به شک می افتی، نکنه این منم که دارم اشتباه به یاد میارم. نکنه این منم که خاطرات اشتباهی برای خودم ساختم و شروع می کنی دنبال دلیل و مدرک گشتن تا بتونی حقیقت رو پیدا کنی. یا حتی گاهی شک می کنی که اصلا شاید این رفتار تو بوده که اشتباه بوده، چون تو یک نفری و اون ها چند نفر.
همون طور که خود تارا هم در بخشی از کتاب اشاره می کند، توانایی تفکیک خاطره از واقعیت برای ذهن چندان ساده نیست. “پررنگ ترین خاطره ام در واقع خاطره نیست، بلکه چیزی است که ابتدا تخیلش کردم و بعد آن را طوری به یاد آورده ام که گویی اتفاق افتاده است.” گاهی ما توانایی تفکیک این دو رو از دست می دهیم.
من نمی دونم که آیا واقعا همه این حوادث کتاب اتفاق افتاده یا بخشیش تخیل نویسنده است، اما به هر حال تجربه درناکی هست. و این که تارا تونسته همه این درد و رنج رو به رشته تحریر دربیاره و ازش حرف بزنه، به نظرم فارق از صحت داشتن یا نداشتن کل داستان، ارزشمنده. من زنان و دختران کمی رو می شناسم که بتونند از اتفاقاتی که در خانواه یا جامعه تجربه کردند حرف بزنند، نه این که حتما گوش شنوایی پیدا نخواهند کرد، که بیشتر به این دلیل به که حرف زدن از این دست تجربیات کار ساده ای نیست و یادآوری دوباره اش رنج مضاعفی رو برای فرد به دنبال میاره، و فرد معمولا به تنها راهی که متوسل میشه فراموش کردن هست، فراموش کردن بخش های ناخوشایند زندگی.

 

پ.ن: با این که نوشتن به زبان محاوره ای برای یک متن جدی را چندان دوست ندارم، این متن را بعد از خوانش کتاب به زبان محاوره ای نوشته بودم و ترسیدم اگر همین اکنون آن را منتشر نکنم، به سرنوشت خیلی از متن های دیگرم دچار شود. همه متن هایی که در دفترچه خاطراتم جاخوش کرده اند تا شاید روزی قابل انتشار شوند. روزی که هیچ وقت نخواهد آمد.