شناخت درمانی روشی است که سعی می کند به جای مقصر دانستن اتفاقات بیرونی، انگشت را به سمت افکار و طرز تلقی های خود آدم ها بگیرد. شناخت درمانی می تواند کمک کند تا ما با خودمان مهربان باشیم.

در این روش شناخت درمانگرها معتقدند که  افکار ما، روحیه ما را شکل می دهد. آن ها روش های مختلفی را به کار می برند، تا به آدم ها کمک کنند که اندیشه و احساس خود را تغییر دهند. بعضی از این روش ها برای مقابله با احساسات منفی است.
یکی از روش هایی که برای من خیلی جالب بود و احساس کردم که شاید بیشتر از بقیه بتواند به من کمک کند، روشی به نام “معیار دوگانه” بود.
در این روش زمانی که شروع می کردم به انتقادهای بی امان از خودم، باید به این فکر می کردم که اگر یکی از دوستان نزدیکم هم چنین مشکلی داشت، آیا با او هم همین قدر بی رحمانه برخورد می کردم؟

ما معمولا نسبت به خودمان سخت گیر تر هستیم.

وقتی به مشکلی برمی خوریم، اولین کسی که ما را از پا می اندازد، خودمان هستیم. شروع می کنیم خودمان را سرزنش و تحقیر کردن.

اما آیا اگر دوست ما هم همین اتفاق برایش افتاده بود، همین قدر بی رحمانه او را قضاوت می کردیم، یا شروع می کردیم به دلداری دادن او؟

آیا به او کمک نمی کردیم تا  به راه حل هایی که مشکلش را حل کند فکر کند؟

چرا ما که به همین راحتی در مقام حمایت از دوستمان بر می آییم، نوبت به خودمان که می رسد، فکر می کنیم که همه این حرف ها احمقانه و غیرواقع بینانه است؟

ما برای خودمان سخت ترین مجازات ها را در ذهنمان تصور می کنیم.

دیوید برنز در کتابش ( از حال بد به حال خوب ) می گوید، شاید پاسخ ما به این سوال این باشد. ” زیرا من برای خودم معیارهای بالاتری در نظر گرفته ام“، باز هم همان کمال گرایی کشنده.

خب پس چرا وقتی دوستانم را حمایت می کنم این جور تخریبشان نمی کنم؟ مگر هدف من جز این است که می خواهم به او کمکم کنم تا او دوباره همه تلاشش را بکند و موفق شود. پس

چرا به او نمی گویم که چقدر احمق و بی عرضه است و هرگز موفق نمی شود؟

چون مسلما این پیام ها به او کمک نمی کند، فقط باعث می شود او بیش تر از قبل ناراحت و افسرده بشود.

احتمالا اگر چنین چیزهایی را هم به او بگویم، دفعه بعد نقش دیدن من را هم ندارد.

مگر آدم مریض است که در شرایطی که خودش ناامید است پیش کسی برود که او هم حسابی تخربیش کند. ( البته داریم کسانی را که چنین بیماری ای دارند!)

پس این حرف ها به خودمان هم کمک نمی کند، حتی اگر به ظاهر درست و منطقی به نظر برسند.

حتی اگر که خودمان را مستحق بدترین تنبیه ها بدانیم.

اما تکرار چنین پیام هایی واقعا چه فایده ای به حال ما دارد؟

یکی از روش هایی که من یاد گرفتم این بود که در چنین شرایطی به دوستانم فکر کنم. ببینم که اگر آن ها هم با موقعیت مشابه من مواجه بودند، من به آن ها چه می گفتم.

مسلما پاسخم با زمانی که خودم را درگیر مسئله می بینم، تفاوت زیادی دارد. شاید این شیوه فکر کردن به ما کمک کند تا  کمی با خودمان مهربان باشیم .