پله ها را می شمارد، یک، دو، سه،… و صدای نفس هایش، موسیقی فیلم می شود. موسیقی که بعید می دانم از ذهن ببنندگان این مستند پاک شود. نمی دانم توران خانم چند قدم در این دنیا برداشته است، اما هر چه هست، قطعا تعداد گام های او برای پیش رفتن در این دنیا چندین برابر خیلی از ماست. به قول مرحوم مافی، بعضی آدم ها یک نفر نیستند، توران خانم هم از این دسته است. به جای کسان زیادی سال ها کار کرده است، حتی در 85 سالگی، که به شوق کار از پله های دفتر فرهنگنامه آهسته و پیوسته بالا می آید.
مستند توران خانم برای من و امثال من، که شانس بودن در کنار چنین بزرگانی را کمتر داشته ایم، شاید از نان شب هم واجب تر است، آن هم در روزها و لحظه هایی که خبرهایی که دور ما را فراگرفته جز بذر ناامیدی چیز دیگری در دلمان نمی نشاند.
توران خانم از مادرش یاد گرفته است که غم بزرگ را باید به کار بزرگ تبدیل کرد، او مدرسه فرهاد را به یاد برادر هفده ساله اش بنا می کند. مدرسه ای که وقتی وصفش را می شنوی، حتی در این زمان که سال 2018 میلادی است و روش های نوین تری باید در آموزش و پرورش ما جایگزین شیوه آن سال ها شده باشد، به رویا می ماند.

مدرسه ای که در آن بچه ها مدرسه را می چرخانند، بچه ها به جای رقابت با هم همکاری و رفاقت می کردند. چه کسی باورش می شود که در آن سال ها چنین مدرسه ای در ایران وجود داشته است.
او پس از سال ها تحصیل در خارج از کشور فهمیده بود که نظام بله قربان گو، پرورش دهنده یک نسل ناکارآمد است، او که زاده یک مادر آلمانی است با خودش سال ها می اندیشیده که هیتلر چطور تئوری نژاد برتر خود را به کرسی نشاند و بسیاری از مردم در مقابل او سکوت کردند.

او راز این سکوت را در نظام مقایسه گر آموزش و پرورش می داند، نظامی که تعداد ورودی آن چندان اهمیتی ندارد، چه یک کلاس بیست نفره چه کلاس چهل نفره، مهم این است که در این کلاس تنها یک نفر برنده است، بقیه آدم ها همواره به بازنده بودن محکومند، پس به شیوه خودش این مدرسه را برای پرورش انسان هایی آزاده بنا می کند ، شیوه ای که در آن همکاری، همفکری و همدلی جای رقابت را می گیرد.
توران میرهادی حتی بعد از بسته شدن مدرسه فرهاد نیز از پا نمی نشیند، دوباره از یک غم بزرگ، کار بزرگ دیگری خلق می کند، هدفی که او از همان روز اول به دنبالش است، در آن زمان که حوالی سال های جنگ است، بیشتر به خواب و رویا شباهت دارد تا واقعیت.

اما به گفته خودش، تدوین فرهنگنامه به قطاری می ماند که آدم های زیادی در این سال ها بر آن سوار و از آن پیاده شده اند، اما این قطار هم چنان بعد از 37 سال، با وجود موانع و سختی های بسیار به راه خود ادامه می دهد، فکر می کنم تنها نیروی محرکه ای که این قطار را سر پا نگه داشته است عشق است. او صمیمانه باور دارد که مردم ما اگر به هم اعتماد کنند، همه کار می کنند.
توران خانم کسی است که خودش را دانشجوی تمام وقت می داند، حتی در این سن و سال. چه کسی باورش می شود که کسی با این سن و سال، نه تنها خود را دانشجو می داند، بلکه دسته ای از معلمان او را، کودکان و نوجوانان تشکیل می دهند، او با لذت از آن ها می آموزد و نظرات آن ها را در پژوهش ها و تدوین فرهنگ نامه کودک و نوجوان به کار می گیرد.
درون مایه داستان زندگی توران خانم گرچه به فیلم کلید اسرار و مستند راز و چنین فیلم هایی شباهت دارد، اما واقعی تر از آن است که فکرش را بکنیم. در این فیلم نه از افکت های ویژه ای استفاده شده است، نه سعی شده است برای اثرگذاری بیشتر بر مخاطب از کسی که داستان او روایت می شود، به هر ضرب و زوری که می شود، بازی گرفت.

این مستند عین زندگی واقعی او، طی چند سال باقی مانده از عمرش را روایت می کند. داستانی که شنیدنش ما را به حیرت وا می دارد که چطور تا به حال در کتاب های تاریخمان که هیچ، حتی در سایر کتاب های درسیمان هم نامی از او نشنیده ایم.

آرزوی توران میرهادی این بود که با رفتن او از این دنیا، آموزه هایش از بین نرود. شاید این مستند آغاز راهی باشد تا به سراغ اندیشه های او و کتاب هایش برویم و با جهان او بیشتر آشنا شویم. گرچه توران میرهادی بودن افسانه نیست، اما حتی کمی شبیه او بودن هم سخت است.