کاش این جمله رو یاد می گرفتم. اگر اینو یاد می گرفتم نصف زندگیم خیلی آسون میشد. شما درست می گی.

داستان ذهنی شبیه ذهن ADHD ِمن،  اینه که به بیشتر اتفاقات، از یک زاویه دیگه نگاه می کنه.

بعد که میاد این زاویه دید متفاوت رو برای بقیه توضیح بده،آدم های زیادی نیستند که حاضر باشند از الگوریتم های پذیرفته ذهن خودشون کوتاه بیان و تلاش کنند از این زاویه جدید به مسئله نگاه کنند.

زاویه دید من درسته؟ اصلا بحث درست و غلط نیست. یکی مثل من نمی تونه بپذیره که یک مسئله، فقط یک علت داره. خیلی سعی می کنه همه فاکتورهای دخیل در یک مسئله رو بسنجه ومتفاوت از روش های عادی به مسئله نگاه کنه. یا از دید بالاتری به یک ماجرا فکر کنه،  البته که خیلی وقت ها هم به خاکی میزنه.

ماجرا کجاست؟

سرعت پردازش فکر من خیلی وقتا روی دور تنده. حتی خودم هم، بعدا باید رو کاغذ و وویس وغیره بشینیم توضیح بدهم تا بفهمم چه مدلی به این نتیجه رسیدم و اصلا خودم میفهمم چی میگم؟

خب طبیعیه که وقتی خودم هم گاهی به زور می فهمم، بقیه عمرا بفهمند من چی می گم.

شما فکر کن میخوای یک فیلم دو ساعته رو توی دو دقیقه تعریف کنی. چیزی ازش نمی مونه توی دو دقیقه بگی. همه جذابیت فیلم از بین میره.

یا مثلا سوار یک قطار با سرعت بالایی که داره از یک سری منظره باحال عبور می کنه و تو کل چیزی که میتونی از اون منظره ها ثبت کنی، یک دونه عکسه. معلومه که یک عکس خیلی توصیف بی کیفتی هست از چیزی که تو با چشمات و توی اون سرعت دیدی.

بعد این جا چند تا اتفاق می افته. یا اون آدمی که داری باهش حرف میزنی، دیگه مدل تو رو بلده، سعی می کنه ازت سوالای بهتر بپرسه و اتفاقا با اون سوال ها، خودت برات شفاف میشه چه طوری به چنین نتیجه یهویی رسیدی. و چه جوری تکه های پازل رو مغزت کنار هم چیده، که اتفاقا این لحظه معمولا خیلی جذابه ( این لحظه هزار بار تقدیم توباد 😀 که یک آها مومنت باحالیه ) یا حتی به کمک این سوال ها میفهمی که بازم هم زاویه دیدهای جالب تری هست.

اما چیزی که در بیشتر مواقع اتفاق می افته این هست که آدم ها احتمالا یک سری پیش فرض های ذهنی دارند و اون چیزی که تو بهشون می گی چون اصلا به شکل خطی در ذهن اتفاق نیفتاده، پذیرشش براشون سخته و فکر می کنند که الکی و روی هوا داری میگی. یا این که میخوان به شکل خطی مسئله رو جواب بدهند، در حالی که مدل پاسخ تو اصلا خطی نیست که بشه با یک دو سه و مرتب توضیحش داد.

یکی میگفت یک عمر به ملت گفتند برو out of the box فکر کن، عجیبی ADHD اینه که اصلا جعبه کو؟ یکی جعبه رو به من نشون بده. کاش گاهی جعبه ای در کار بود. برای هر چیزی بی نهایت جواب وجود داره و کلی پارامتر.

همه اینا خوبی و قشنگی هم نیست! همین ماجرا خیلی وقت ها برای آدم دردسر میشه، چون درسته یکی مثل من بی نهایت راه حل به ذهنش میرسه اما نمی تونه تصمیم بگیره کدومش بهتره، پس هیچ کدومش رو اجرا نمی کنه.

در حالی که اون ذهن خطی، شاید راه حل های کمتر یا ساده تری داشته باشه، اما از بین همون ها، یکی دوتاش رو میگیره واجراییشون می کنه و بالاخره به یک نتیجه ای میرسه حتی اگر اون نتیجه بهترین نباشه.

همه اینا رو گفتم که بگم:

گاهی توضیح زاویه دید من به یک مسئله برای بقیه ، کار ساده ای نیست. و از اون سمت هم اصلا ضرورتی نداره که همیشه همه چی رو آدم توضیح بده.

گاهی یک جمله شما درست میگی، اون جایی که اون قدری هم چیزی از دست نمیره، برای اعصاب و روان من خیلی بهتره. تا وقتی که وارد بحث میشم و بعدش چند ساعت باید فکر کنم من چرا این مدلی بحث رو بردم جلو و اصلا نتونستم چیزی که میخوام رو برای اون فرد توضیح بدهم و بدتر اشتباه برداشت کرد.

لامصب وقتی اشتباه شنیده میشی،  اون RSD یا Rejection Sensitive Dysphoria  یا همون حساسیت نسبت به طرد شدن هم فعال میشه که یار و قرین مغز adhd ه

اگر هم جایی برام مهمه که این توضیح رو بدم، سعی کنم حواسم باشه که مغز من روی دور تنده، خودم هم نیاز دارم نتیجه ای که گرفتم رو دوباره پردازش کنم، چه برسه به طرف مقابلم.

پس اول از همه سعی کنم سوال های دقیق تری بپرسم و بیشتر گوش کنم.

ظرفیت فرد مقابلم رو هم بسنجم که چقدر حوصله شنیدن یک جواب متفاوت رو داره.

گاهی وقتا، در واقع بیشتر وقت ها، این بحث کردن ارزش نداره.

چون به اون خستگی و حس بدی که بعدش میاد از این که چقدر طرف اشتباه منظورم رو فهمید نمی ارزه. و همون صرفا شنیدن و برگردوندن سوال اون فرد به خودش، خیلی انرژی کمتری می گیره.

پ.ن : من خیلی خوشبخت بودم که  رفقایی دارم که ذهنشون به یه راه حل و یک زاویه دید، محدود نیست، و به من این فرصت رو میدن که با حرف زدن باهشون، خودم هم بهتر بفهمم چی تو مغزم می گذره. و از اون سمت هم قضاوتم نمی کنند. اما راستشو بگم تعداد این آدم ها خیلی زیاد نیست.
پس تلاش می کنم هر روز این مهارت شنیدن و فوری سراغ حل مسئله نرفتن رو بیشتر یاد بگیرم.