کتاب موهبت کامل نبودن چند اشکال بزرگ دارد، تعداد صفحات این کتاب کم است، زبان کتاب ساده است، و با خواندن برخی از پاراگراف‌های این کتاب احتمالاً احساس انکار را تجربه خواهید کرد. در برخی از نقدهایی که بر کتاب هم نوشته‌شده بود دیدم که برخی نوشته‌اند، کتاب موهبت کامل نبودن همان چیزهایی را تحویلمان می‌دهد که خودمان می‌دانیم. یا خیلی‌ها از خواندنش ناامید شده‌اند، چون انتظار معجزه از این کتاب داشته‌اند.

راستش کتاب‌های خوب بیشتر در نظر ما آن‌هایی هستند که راه‌حل‌های پیچیده ارائه می‌دهند، کتاب‌هایی  که می‌گویند دو گرم از فلان چیز را با سه گرم از بهمان چیز قاتى کنید و به خورد خودتان بدهید و معجزه آن را ببینید. کتاب‌هایی که پر هستند از کلمات قلمبه‌سلمبه.

کتاب موهبت کامل نبودن به‌ظاهر کتابی است خیلی ساده، کم‌حجم و معمولی. اما اگر بخواهید واقعا آن را جوری بخوانید که به دردتان بخورد، شاید خواندن بعضی فصل‌هایش روزها و هفته‌ها طول بکشد. خیلی از مفاهیمی که در این کتاب مطرح‌شده است، باورها و عادت‌های قبلی‌تان را به چالش می‌کشد.

در جای‌جای این کتاب صحبت از شرم و آسیب‌پذیری است. کدام آدم عاقلی را می‌شناسید که دلش بخواهد دائم این دو تا کلمه را فروبکنند توی چشمش.

اما اگر هوشمندانه‌تر با این کتاب مواجه شوید، و لحظه‌ای سپر انکار را بیندازید، احتمالاً در بخش‌های مختلفی از کتاب متوجه می‌شوید که این جملات صدای گفتگوی درونی‌تان است که حالا بلند شده است، همان صدایی که سال‌ها در درون شما نجوا می‌کرده است و شما هر بار به‌گونه‌ای آن را ساکت و خاموش کرده‌اید.

این کتاب بااینکه ساده و کوچک است حرف برای گفتن زیاد دارد. نوشته‌های این کتاب حتی خود نویسنده کتاب، یعنی خانم برنه براون را در مقام عمل به چالش کشیده است.

خانم برنه براون طی تحقیقات خود در ارتباط با هیجان‌های دشوار طی سال‌های طولانی، با افرادی مواجه می‌شود که زندگی‌شان شگفت‌انگیز و الهام‌بخش است، وجه مشترک داستان همه این آدم‌ها این بود که آن‌ها با تمام وجود زندگی می‌کردند، کسانی که در زندگی خود احساس خود ارزشمندی می‌کردند.

او سال‌ها راجع به این‌که در نظر این افراد چه چیزهایی ارزش دارد، آن‌ها این‌همه تاب‌آوری در مواجهه با مسائل را از کجا می‌آورند و نحوه حل مسئله آن‌ها در زندگی تحقیق می‌کند.

او در این کتاب ابتدا مفاهیمی را مطرح می‌کند که شاکله زندگی با تمام وجود هستند. مفاهیمی نظیر شجاعت، شفقت و احساس تعلق، و پس‌ازآن از موانعی که بر سر سفر زندگی با تمام جود قرار دارد صحبت می‌کند. و پس از پرداختن به این موانع رهنمودهای ده‌گانه برای سفر زندگی را ارائه می‌دهد.

نکته‌ای که در این  کتاب دوست‌داشتنی است، بازتعریف واژگان آشنایی است که همه‌روزه به گوش ما می‌خورد، اما به‌ندرت تعریف‌شده‌اند. او واژگانی مانند عشق، شرم و احساس تعلق را به‌گونه‌ای تعریف می‌کند که ملموس و کاربردی باشد. تعاریفی که کمک می‌کند تا به زبانی مشترک برای شناخت زندگی با تمام وجود و بحث راجع به آن برسیم.

جملاتی از کتاب از بخش موانع راه که در توصیف این‌که شرم چیست و چرا دانستن آن این‌قدر اهمیت دارد را انتخاب کرده‌ام.

 

موانع راه در مسیر زندگی با تمام وجود

 

اگر بخواهیم با تمام وجود و باصداقت زندگی کنیم، عشق بورزیم و بااحساس خود ارزشمندی با دیگران برخورد کنیم، لازم است درباره موانع نیز حرف بزنیم، به‌ویژه درباره ترس، ضعف و آسیب‌پذیری

نگرانی‌ها بخش جدایی‌ناپذیر زندگی ما هستند.

حتی افراد بلندمرتبه نیز برای کسب احساس ارزشمندی در درون خود درگیرند.

شرم احساس گرمی است که سرتاپای وجود ما را می‌گیرد و احساس کوچکی، نقص و هرگز کافی نبود را در ما ایجاد می‌کند.

اگر بخواهیم تاب‌آوری در مقابل شرم را یاد بگیریم، یعنی شرم را تشخیص دهیم و با حفظ ارزشمندی و اصالت خود از آن عبور کنیم باید درباره علل آن بحث کنیم.

گفتگوی صادقانه در مورد شرم می‌تواند خیلی چیزها را تغییر دهد.

شرم اساساً ترس از دوست‌داشتنی نبودن است، درست نقطه مقابل پذیرش داستان خود و احساس ارزشمندی

می‌ترسیم که اگر دیگران با خود واقعی ما، یعنی عقایدمان، مشکلاتمان، نقاط قوت و ضعفمان روبرو شوند ما را دوست نداشته باشند.

شاید باور نکنید اما گاهی حتی پذیرش نقاط قوتمان از پذیرش نقاط ضعفمان دشوارتر است.

خیلی‌ها فکر می‌کنند شرم مختص کسانی است که حوادث ناگهانی را پشت سر گذاشته‌اند اما شرم اساس پنهانی است که در وجود همه ما رخنه کرده است، در تاریک‌ترین زوایای وجودمان

احساس شرم احساسی انسانی است و از انسان بودن ما حکایت دارد.

اگر سخت تلاش کنیم که همه‌چیز از بیرون روبه‌راه به نظر برسد، زمانی که مجبور می‌شویم راستش را بگوییم، شرایط سختی را تحمل خواهیم کرد.

شرم ما را ساکت و خاموش نگه می‌دارد.

وقتی رویدادی خجل کننده رخ می‌دهد و آن را در نهانخانه وجودمان پنهان می‌کنیم، در درونمان می‌جوشد، رشد می‌کند و ما را تحلیل می‌برد.

باید فردی درخور را پیدا کنیم تا داستان خود را برای او بازگو کنیم، باید به قدرت دگرگون ساز طرح داستان خود ایمان بیاوریم.

 

تفاوت احساس گناه و شرم در دو جمله خلاصه می‌شود

گناه: من کاری بدی انجام داده‌ام.

شرم: من بد هستم.

 

شرم هویت ما را زیر سؤال می‌برد.

راهکارهای دفاعی که مردم در برابر شرم به سراغشان می‌روند در این سه مورد خلاصه می‌شود.

  • حرکت به‌سوی مردم
  • حرکت علیه مردم
  • دور شدن از مردم

 

عده‌ای با انزوا و دور شدن از دیگران و سکوت از خود دفاع می‌کنند، برخی با راضی نگه‌داشتن دیگران، و برخی با خشونت و مقابله‌به‌مثل برای به دست گرفتن کنترل و قدرت

هر سه این راهکارها ما را از پذیرش داستانمان و خودمان، آن‌گونه که هستیم بازمی‌دارد.

برای این‌که گرفتار این سه تله نشویم باید از خودمان این سه سؤال را بپرسیم:

  • وقتی به کنج شرم می‌رویم، چگونه شخصی می‌شویم.
  • چطور از خود محافظت می‌کنید؟
  • در استفاده از این سه راهکار، با چه کسی تماس می‌گیرید؟
  • وقتی احساس خرد شدن و رنجش می‌کنید، شجاعانه‌ترین کاری که می‌توانید انجام دهید، چیست؟

 

لزومی ندارد نسبت به همه احساس تعلق داشته باشیم، به همه عشق بورزیم و همه بتوانند به داستان ما گوش دهند اما باید حداقل یک نفر را داشته باشیم تا در این امور با او سهیم شویم. هر کس به یک یا چند محرم راز در زندگی خود نیاز دارد.