خیلی وقت است که باید پستی می نوشتم برای شروع، هر بار از ترس معرفی اشتباه این ماجرا از نوشتن آن طفره رفته ام. در این مدت بارها با آدم های مختلفی از ملیت های مختلف حرف زدم تا واکنش های آدم های متفاوت را بسنجم. واکنش بعضی ها خوب بود، بعضی ها نه.

داستان زندگیم را خلاصه نوشتم، و برای تعدادی اندک که می دانستم با این ماجرا درگیر هستند فرستادم. گفتم نظرتان؟ گفتند اگر اسم تو رو از قصه بردارند، این قصه می تواند درست قصه زندگی ما باشد.عجیب بود، چطور قصه زندگی یک نفر می تواند قصه آدم های دیگری باشد، باز هم امیدوارتر شدم از این که به هر سختی که شده باید نوشتن راجع به آن را شروع کنم. اما نمی شد.

هنوز خودم کم می دانستم، هنوز هم کم می دانم، هر روز که کتاب جدیدی میخوانم، هر روز که وبینار جدیدی شرکت می کنم، می بینم هنوز راه زیادی در پیش است برای آدمی که بعد از سی سال نامی برای همه داستان های زندگیش پیدا کرده است.

اما فهمیدن این ماجرا سبب شد که دیگر هر روز از خودم نپرسم چرا من شبیه بقیه نیستم، نپرسم چرا بقیه مثل آدم می نشینند پای کارشان و من گاهی برای همین شروع ساده ساعت ها با خودم و ذهنم درگیر هستم، هی به خودم گیر ندهم که چرا بعضی کارهای معمولی مثل مرتب کردن خانه که برای بیشتر آدم ها ساده به نظر می رسد گاهی برای من شبیه یک پروژه سهمگین است که اصلا شروعش نمی کنم.

و هزار تا چرای دیگر که سال ها از خودم می پرسیدم و هر بار در سکوت ساعت ها با خودم کلنجار می رفتم که چه کنم تا شبیه بقیه بشوم، و آخر سر در انتهای دهه سوم زندگیم کلید را روشن کردند و دانای راهی پیدا شد که گفت این قدر بیهوده تلاش نکن،از اول متفاوت آفریده شده ای، البته دانای راهی که مدرن بود و نامش گوگل.

حالا من نامی دارم برای همه عجیب غریب بودن هایم، هنوز هم برایم هر روز زندگی شبیه یک چالش است، اما حالا دیگر با خودم نمی جنگم، حالا تمام تلاشم را می کنم تا شبیه یک دوست کنار خودم راه بروم، ذره ذره اطلاعاتم را بیشتر می کنم و هر بار شگفت زده می شوم از این که اطلاعاتی که می خوانم و یاد می گیرم، قسمت های مهمی از زندگی گذشته ام و پترن های رفتاریم را رمزگشایی می کنند.

همه این ها را نوشتم که بگویم حالا بعد از این همه مدت تصمیم گرفتم اولین گام را بردارم، و برای شروع مسیر طولانی که در ذهن دارم، که معرفی ای دی اچ دی است به آدم هایی که روحشان هم از این ماجرا باخبر نیست و با آن هر روز دست و پنجه نرم می کنند، و متصل کردن این آدم ها به هم، از یکی از دوستان مجازیم خواهش کردم که به پادکستش بروم و درباره زندگیم و ای دی اچ دی حرف بزنم.

حرف زدن از زندگی شخصی آسان نیست، آن هم در میان جامعه ایرانی، مثلا این جمله را این مدت چندین بار از نزدیکانم شنیدم که خوشی زیر دلت زده است و تنهایی به سرت، رفتی آن سر دنیا، داری می گردی که روی خودت عیب بگذاری.

حرف زدن درباره سلامت روان، میان آدم هایی که آن را به رسمیت نمی شناسند خیلی سخت است. در جامعه ای که هزار تا اسم سردستی مثل تله کمال طلبی و رهاشدگی و کمال گرایی و اهمال کاری واژگان اصلی این علم شده اند بدون اطلاع کافی و دقیق از شرایط شخصی هر فرد، و مثل آب خوردن این برچسب ها را به مراجعان و اطرافیانمان می چسبانند و می چسبانیم.

حرف زدن از ADHD  سخت است چون در هر فردی به شکلی متفاوت دیده می شود و طیف دارد، صفر و یکی نیست، و حتی این سر دنیا هم تشخیص قطعی برایش ندارند و شاید خود فرد است که بعد از سال ها دست و پنجه نرم کردن با چیزی که نمی داند اسمش چیست، وقتی درباره ADHD میخواند، خودش بهتر از همه تشخیص می دهد که چقدر همه این ها شبیه اوست.

خلاصه نمی دانم بعدا خوشحال بمانم یا پشیمان بشوم، اما شاید حتی اگر این اتفاق به ده نفر آدم هم کمک کند که زودتر از من بفهمند، این کار ارزنده باشد و امیدوارم انتقادی های بعدش را بتوانم تاب بیاور. و آن را درست معرفی کنم، که همیشه فکر می کنم معرفی نکردن یک کانسپت از بدمعرفی کردنش بهتر است. سخت است توضیح این که ADHD چیست، شاید سخت ترین قسمت ماجرا!

که اگر ساده بود بارها در ایران با تشخیص افسردگی و انگزایتی از پیش مشاور برنگشته بودم و حتی در همین ینگه دنیا هم به اشتباه با تشخیص انگزایتی برای ماه ها دوباره به خودم شک نمی کردم .

یک بار یک نفر حرف خوبی زد ، گفت ADHD is the most known unknown  ، واقعا ای دی اچ دی، شناخته ترین شده ناشناخته است، که سال ها مطالعه درباره اش وجود دارد و هنوز تشخیصش سخت است برای روانشناسی که در مورد این اختلال فقط چند فصل از یک کتاب را  برای  امتحانش خوانده است.

 

پ. ن : با وجود همه ترس هایم، در دلم یک نور امید است هر چند شعله اش کم فروغ، که این اتفاق کوچک منشا خیر بزرگی بشود.