اگر حوصله خوندن متن ندارید، وویسش رو گذاشتم توی کانال تلگرام. 

از ماجراهایی که یک فرد ADHD که دیر تشخیص گرفته، باهش درگیره، خشمی هست که سالیان دراز در او جمع شده.

خشم واکنش طبیعی ما در برابر ناکامیه و ما حتی اگر جز آدم های عادی هم بودیم، با وجود نظام جبرگونه حاکم بر خانواده، سیستم آموزشی، و قوانین دست و پاگیر دچار خشم بودیم، حالا وقتی ADHD را به معادله اضافه کنی، اوضاع بدتر میشه

کسی که ADHD داره، تحمل قوانین و دستورالعمل ها براش دشواره، و دائم داره با یک سیستم صفر و یکی دست و پنجه نرم می کنه که روی تخته مدرسه اش دو تا ستون بیشتر نبوده، خوب ها و بد ها

سیستمی که متفاوت بودن رو به رسمیت نمیشناخته و نمیشناسه، و چهارچوب هاش اون قدر تنگه که آدم های عادی و سازگار هم توش به سختی جا میشن، وای به حال یک بچه ناسازگار که میخواد مسیر خودش رو دنبال کنه

همه این ها رو که بذاریم کنار سخت بودن تموم کردن پروژه ها و پایان دادن به کارها و مغزی که در شروع یک کار مثل یک جت، انرژی داره و وسطاش دیگه چیزی از سوختش نمیمونه میشه یک آدم، پر از پروژه های نصفه نیمه و کارهای روی زمین مونده که از دید آدم های بیرون و حتی منتقدِ درون خودش، آدم ناکام و شکست خورده ایه یا در بهترین حالتش تنبله

کنار هم گذاشتن همه این ها با هم، وقتی که شرایط زندگی سخت تر میشه و بقیه ازت انتظار رفتار یک بزرگسال رو دارند که بتونی قسمت های مختلف زندگی رو مدیریت کنی، میتونه یک آدم خشمگین بسازه که از زمین و زمان عصبانیه و دائم حالش خوش نیست و نمیدونه چرا

تا وقتی که خشم همراه آدمی هست، راه برای تجربه حس های دیگه بسته است و دارو و حرفای انگیزشی و کوچینگ و غیره، خیلی کاری از پیش نمیبره و دنیا و اتفاقات اطرافش رو با لنز خشم نگاه می کنه

 

خشم باید کم کم پردازش بشه تا ما بتونیم به هیجان های دیگمون دسترسی پیدا کنیم و حس رهایی و پذیرفته شدن رو تجربه کنیم.