گفتم یک سری از جذابیت های مغز یک نورودایورجنت از دید خودم رو اینجا لیست کنم. نمی گم که برای همه نورودایورجنت ها این شکلیه، اما احتمالا اشتراک بین لیست هامون کم نباشه.
خود من بیشتر از هر کسی نیاز دارم هر از چندی نگاهی به لیست خودم بندازم و یادم بمونه که درسته که شاید خیلی جاها با خیلی موقعیت ها، گروه ها، یا اتفاق ها هماهنگ نباشم به ویژه اون هایی که در دسته “مورد علاقه عموم” هست، اما این ماجرا نیمه جذابی هم داره.
من درک متفاوتی از زمان دارم
زمان گاهی میتونه برای من خیلی کوتاه بشه و گاهی خیلی کش بیاد. وقتی چیزی رو دوست دارم و توش غرقه شدم ( در flow ) هستم، گذر زمان برای من به اندازه ثانیه است، و زمانی که چیزی رو دوست ندارم، گذر زمان اندازه سال ها.
من خیلی آینده و سرمایه گذاری برای آینده رو نمی فهمم، آینده ای که از دید آدم ها 5 تا 50 سال بعده. اما عوضش ذهنم میره به صد، دویست، هزار، بیلیون سال بعد و دنیا رو توی اون سال ها تصور می کنه. رنگی، با کیفیت، با وضوح بالا
من یادم میره از گذشته درس بگیرم، یعنی خیلی از خطاهای گذشته ام رو بارها و بارها تکرار می کنم، اما عوضش گاهی میتونم به گذشته سفر کنم، یک خاطره از گذشته رو با تمام وضوح دوباره به خاطر بیارم، بوها، رنگ ها، و تمام حس هاش رو چندباره زندگی کنم. ( اینا اون خاطره هایی هست معمولا که ذهنم دوستش داشته و با همه وضوح اون زمان برام ثبتش کرده. )
من درک متفاوتی از احساس آدم ها دارم
گاهی اون قدر حواسم نیست که به آدم های نزدیک زندگیم، توجهی که باید رو نشون نمی دم. اما عوضش وقت هایی که حواسم هست، می تونم آدم ها رو بخونم.
لازم نیست خیلی حرف بزنند، همین که نزدیکشون باشم، کل احساساتشون رو میتونم جای اون ها حس کنم، شادیشون شادی من باشه، و غمشون غم من ( به حرف مسخره و کلیشه است، اما اونی که تچربه مشابه داره میفهمه من چی می گم)
برای همین شاید تو مواقع سخت خیلی لازم نباشه برام توضیح بدهند، بی توضیح اضافات، جای اون ها درد می کشم و همه تلاشم رو می کنم که دردشون کمتر شه.
حس های خودم هم گاهی زیادی بیش از اندازه است، اون قدری که از تحمل خودمم خارج میشه، مثل میدان گرانشی که دیگه طاقتش تموم میشه و منفجر میشه.
من درک متفاوتی از روند اتفاق ها دارم
من خیلی از سلسه اتفاق ها رو به طور خطی کنار هم نمی چینم، بلکه توی خیلی زمان ها، اتفاقات ریز و درشت مثل یک شبکه برای من ظاهر میشه، شبکه ای که خیلی از نودها در اون از جهات مختلف به هم متصله.و درک غیرخطی از خیلی از وقایع عالم دارم.
من خیلی از چیزهایی که آدم ها ربطی بینشون نمی بینند رو به هم مرتبط می بینم. شباهت ساختارها برای من خیلی وقت ها بدیهیه.
همون قدر به هنر علاقه دارم که به منطق و لاجیک
من هیچ وقت لاجیک و هنر رو از هم جدا ندیدم. بنا به شرایط زندگیم گاهی توی یکیش غرق شدم، اما ترکیب هر دو سمت راست و چپ مغزمه که برام جالبه، همون قدر ادبیات برام جذابه که منطق و الگوریتم، همون قدر اسرار معادلات کوانتوم آفرینش برام جذابه که غرق شدن توی یک موسیقی.
این ها رو از هم جدا نمی بینم، می تونم به هم پیوندشون بدم. گاهی تصویر های ذهنم رنگی تر و احساساتی تر می شه، گاهی پر معادله تر و خشن تر، بستگی داره توی چه مودی باشم!
گاهی خوشحالم که مثل بچه آدم، سوییچ تغییر بین این دو وضعیت دست من نیست و اینا همزمان با هم متصل میشه! ( اتصالی هم می کنه البته بعضی وقتا ! )
گاهی توی خواب معادله حل می کنم، گاهی توی بیداری، رویا می بینم.
من هیچ وقت بزرگ نمیشم
اگر که بزرگ شدن رو حواس جمع تر بودن و با ملاحظه تر رفتار کردن بدونیم، من روز به روز بچه تر شاید بشم، اما بزرگتر نمی شم.
گاهی با فیلم بنجامین باتن همذات پنداری می کنم، انگار که تو زندگیم سیر برعکس طی می کنم. بچه تر که بودم، بزرگ ترها بهترین دوستام بودند، الان که بزرگ شدم، بچه ها، جذاب ترین رفقام هستند.
من هیچ وقت درک درستی از مناسبات دنیای آدم بزرگ ها پیدا نکردم. سعی کردم شبیهشون رفتار کنم، اما تلاش مذبوحانه ای بود، دیگه بی خیال شدم!
به خودم قول دادم قراره تا آخر بازی کنم، الکی دنیا رو جدی نگیرم!
پ.ن : این لیست به مرور زمان کامل میشود 😀
خیلی عالی بود . نمیدونم چرا بیش adhd ها چرا اینقدر زندگی هاشون شبیه هم هست .
ممنون، شاید به خاطر شباهت ساختارهای مغزیمون، و البته خیلی دلیل ها به ذهنم میرسه، از دلایل منطقی تا دلایل غیرمنطقی اما شهودی، ولی فعلا اثبات دقیقی برای هیچ کدومش ندارم.
اگه دوست داشتی برام بنویس هر کدوم از اینا برای تو چه شکلیه. من خیلی خوشحال میشم تجربه بچه ها رو بخونم.
من دوقطبی دارم و همینم نمیدونم چرا
یک اپیزود توی فرکست هست که مونا با کسی که دوقطبی داره صحبت کرده. اون شاید بهت کمک کنه.
آخ مریم چه قدر خوب نوشتی .
بعضی از مواردی که نوشتی رو نمی دونستم صرفا از adhd بودنمه و هرروز بیشتر از دیروز می فهمم از adhd چیزی نمی دونم .
می دونی احساسات من درست مشابه همین هاست مثلا ، اون قسمت که گفتی من درک متفاوتی از ادم ها دارم . اره اگه کسی با من راز و دل کنه من نمی تونم فقط شنونده باشم ! براش از ته دل غصه می خورم ، مدام با تشویش براش دنبال راه حل و چاره
می گردم . حتی گاهی کل زندگی خودم رو میذارم زمین تا طرفم ناراحت نباشه .
دست خودمم نیست . همونطور که هیچ تسلطی روی احساساتم و رفتارم ندارم .
یا اون دو مورد اخر که نوشتی ، من هنوزم که هنوز معتقدم ریاضیدان خوبی می شدم ، نوازنده خوبی می شدم ، محقق خوبی می شدم 😂😂😂
که این گاهی خوب نیست چون به همه چیز علاقه داری اما قطعا نمی تونی همه این ها رو یاد بگیری .
برای قسمت خواب هم منم هیچ وقت نخوابیدم انگار . چون توی خواب فکر می کنم . تو خواب به خودم ایده میدم فلان مسئله که امروز نتونستی حل کنی جوابش رو اینطوری به دست بیار !
از اینجا نوشتن هیچ وقت خسته نمی شم و و الان دارم به زور خودم رو متقاعد می کنم که بسه زیاد نوشتی مهلا بسه ننویس دیگه !چون مریم وبلاگت احساس میکنم مثل خونه ی خودمه . اینجا خود واقعیمم و ادم هایی رو می بینم که مثل منن . ما از بیرون عجیبیم اما اینجا تنها جایی که احساس میکنم نه من کاملا عادیم اما به طرز دیگه ای عادی ام و همه این ها از تنبلی من نیست بلکه دست خودم نیست و من یک نورودایورجنتم .
چقدر قشنگ بود این جمله ات که گفتی احساس می کنم این جا مثل خونه خودمه. من هرچی بیشتر قصه آدم هایی شبیه خودم رو میخونم، از صمیم قلبم بیشتر خوشحال میشم و خودم احساس امنیت بیشتری توی این دنیا می کنم. چون چه بخوام چه نخوام، خیلی وقتا این حس رو دارم که باید برم ساکن یک سیاره دیگه بشم. کلی مرسی مهلا
مریم جان سلام، چند وقتیه سایتت رو پیدا کردم و شاید بعضی مطالبش رو بیش از پنج بار خودندمو و هربارش شگفت زده شدم از این حجم از شباهت!
دوسال هست که بعنوان adhd تشخیص داده شدم و تو این دو سال یک دنیای جدید رو کشف کردم و اخیرا تصمیم گرفتم دربارش بنویسم که تو این مسیر سایت تورو پیدا کردم و دیدم تو اینکارو واسم کردی!! چون خیلی از اون چیزهایی که تو ذهنم بود اینجا هست و مطمینم بقیه مطالب تو ذهنم رو هنوز فرصت نکردی بنویسی!
و اما در مورد این نوشته، غرق در اون جمله شدم که نوشتی «بعد زمان برای من متفاوته » و این چیزیه که من دو سال دارم میجنگم اطرافیانم درکش کنن.
مریم جان من تهران هستم . ممنون میشم یه راه ارتباطی از خودت بهم بدی .
سلام مونی، مرسی که برام کامنت گذاشتی و مرسی بابت این همه محبتت.
ببین راه های ارتباطی ، با توجه به دل مشغولی های زیادم، فعلا همین وبلاگ هست و کانال تلگرامی که زدم و اول وبلاگم آدرسش هست. معمولا اگر سوالی یا هر چیزی باشه و بچه ها کامنت بگذارند جواب میدم. این مدلی اونایی که دیرتر هم میان اینجا، همچنان کامنت ها شاید به دردشون بخوره. اما اگر چیزی باشه که نشه با کامنت ها، ایمیلم رو میتونم برات بفرستم.
اشتباه نکن درمان ADHD با تغذیه دارو و ورزش و محیط درمان میشه (پول مشکلات رو حل میکنه ) این چهار عنصر یا من بهشون میگم اصول دین فردی که این بیماری رو داره ( they’re all tolerating each other’s presence )
جهان فیزیکی (انتخاب طبیعی)
به این مغز دوپامین باید برسه !
وای انقدر ذوق کردم موقع خوندن که نگووووو!
اینکه می بینم یه نفر دیگه هم شبیه منه و من تنها نیستم خیلی باحاله…
من تازه فهمیدم که adhd دارم و خوب یکم ناراحتم از اینکه چرا به خودم سخت گرفتم و یه روزایی بود که خودم رو نحقیر می کردم … اما خب الان که میدونم خوشحالم و به عنوان یه adhd زندگی کردن پر از چالشه و منم که عاشق چالشم!
ممنونم که تجربیاتت رو با من به اشتراک گذاشتی مریم عزیز!
راستی من یه چالش دارم، می خوام یه کاری رو انجام بدم اما نمی تونم روش تمرکز کنم چون با انجام دادنش هیچ دوپامینی دریافت نمی کنم ممنون میشم اگر کسی تجربه مشابهی داره وراهکاری بلده با من به اشتراک بگذاره.
مرسی ستایش که برام نوشتی؛راستش راه زیاده اما بستگی ریشه داستان چیه؛مثلا این که واقعا اون مسیر مسیری هست که دوست داری ادامه بدی.