چند روز پیش داشتم به این فکر می کردم که شبکه های اجتماعی، چقدر ساده قدرت لذت بردن از دارایی هایمان را از ما گرفته اند.

یاد خیلی قدیم ترها افتادم که بچه بودم. من و دختر خاله ام هم سن بودیم. وقتی به خانه آن ها می رفتم اگر اسباب بازی های جدیدتری داشت و از آن ها خوشم می آمد، دوست داشتم که من هم صاحب یکی از آن ها شوم. اما خب آن قدرها هم اوضاع وخیم نبود. یک دو دو چار تا در ذهن کوچک خودم می کردم. می دیدم یک اسباب بازی هایی هست که من ندارم، و یک چیزهایی هم بود که او نداشت. در نهایت هم در لذت همه آن چه که داشتیم با هم شریک می شدیم.

حالا که بزرگتر شده ایم، یک وقت هایی که از او دور هستم و در شهری دیگر، به او می گویم اگر نمی شناختمت با دیدن پیج اینستاگرامت  افسردگی مضمن می گرفتم. حالا این یک نفر را می شناسم و در جریان احوالات دائمی اش هستم، اما بقیه چه. در ذهنم از خیلی هاشان نه پیش زمینه ای دارم و نه پس زمینه ای، شناختم محدود می شود به همان عکس های رنگی رنگی شان.

خیلی وقت ها که حال و حوصله کاری را نداریم اولین حرکتی که ناخودآگاه انجام می دهیم رفتن به سراغ گوشیمان است. شروع می کنیم قاب های زندگی این و آن را ورق می زدن. در نود درصد مواقع هم که آدم ها قاب های قشنگ زندگیشان را با بقیه به اشتراک می گذارند. کمتر کسی است که از حال واقعیش به طور دائمی بنویسد. مثلا بنویسد که امروز از شدت خستگی مثل جنازه از سر کار برگشتم، یا مثلا امروز شکست عشقی خوردم.  بعید می دانم صد عکس پشت سر هم ببینیم اما توقع داشته باشیم که در پس زمینه ذهنمان  اتفاقی نیفتد. ما آن قدرها هم که فکر می کنیم موجودات منطقی ای  نیستیم. مثلا در حالی که از خستگی کلافه ایم، یک چایی برای خودمان می ریزیم  و مشغول رصد عکس ها می شویم، عکس فنجان قهوه ای را می بینیم پشت یک پنجره بارانی  در سرما که بخار هم از آن بلند می شود، به خودمان می آییم و می بینیم همین چایی معمولیمان هم یخ کرده و دیگر قابل خوردن نیست.

کمتر کسی است که دوست داشته باشد نقص های خودش را به نمایش بگذارد. سعی می کنیم جهان خیالیمان را به یاری این صفحات بسازیم و قاب هایی از این زندگی را برای نمایش انتخاب می کنیم که نشان دهنده بهترین لحظاتمان است. اما خودمان موقع مرور این صفحه ها یادمان می رود که این ها هیچ شباهتی به یک زندگی کامل و واقعی ندارند. و دائما خودمان را با بقیه مقایسه می کنیم و می بینیم که با چنین زندگی های ایده آلی چقدر فاصله داریم.

آن وقت است که لذت های کوچک و معمولی را هم از خودمان دریغ می کنم. دیگر یادمان می رود که هر کدام از ما هم داشته هایی داریم که شاید آن چنان که باید و شاید قدرش را نمی دانیم. همین لذت های ساده کوچک و معمولی ، مثل چند دقیقه پیاده روی، یک استکان چای داغ، لذت هم نشینی با یک دوست حقیقی بدون خیره شدن به صفحه گوشیمان. و این چنین است که این رسانه های به اصطلاح اجتماعی، ما را به سرزمینی خیالی می برد که اجتماعی است از آدم های غیر واقعی و تصویرهایی خیالی.