یک عمر به ما در مورد خودشناسی توصیه کردند، من الان نمی خوام بالای همون منبر برم، اما میخوام بگم که چرا شناخت ADHD میتونه بخش عظیمی از درمانش باشه.
امروز که یک پادکست گوش میکردم دیدم که چقدر نسبت به قبل خودم تغییر کردم و همه تغییر از این جا ناشی میشه که الان شناخت خوبی از خودم دارم.
من یکی از نشانه های رفتاری ADHD ام نگاه صفر و یکی بود، مثلا وقتی کسی رو قبول داشتم، صفر تا صد حرف هاش رو معمولا گوش میکردم و تقریبا میتونم بگم که شکی نسبت به حرف های اون آدم نمی کردم.
بذارین نمونه بگم تا قشنگ جا بیفته
مثلا وقتی با رئیسم در مورد مهاجرت داشتم حرف میزدم ( کسی که خیلی قبولش داشتم و خب هنوزم دارم) ، بعد از شنیدن حرف های من و با شناختی که از من داشت، می گفت داری اشتباه می کنی، تو هر جا هم که بری خودت رو با خودت میبری، مشکل اصلی تو رفتن نیست، مشکل جای دیگست، تو خودت با خودت مشکل داری، هیچ کار و پروژه ای راضیت نمی کنه.
من که اون موقع نمی دونستم ADHD چیه و همه این ماجراها بخش زیادیش به ADHD ربط داره، اما بعد شنیدن این حرف ها میگفتم خب این آدم هزار تا پیرهن از من بیشتر پاره کرده، من رو هم که خوب میشناسه، صد تا کشور هم که دیده، حتما راست می گه دیگه و دیگه این رو به عنوان یک فکت یا حقیقت می پذیرفتم،
میگفتم دیگه همینیه که هست، حالا هر جای دنیا که بری.
راست می گفت؟ نه، شاید بخشی از حرفش درست بود، اما این همه حقیقت نبود، و اتفاقا جدا شدن از شرایط آشنا به من کمک کرد که کم کم خودم رو بهتر بشناسم.
اون زمان فکر کردن به اون حرف همیشه ناراحتم می کرد، و تو زمان های اوج ناراحتیم توی غربت، این جمله بود که فوری یادم می اومد و با خودم همین جمله ناامید کننده رو تکرار می کردم که فلانی راست می گفت، من هرجا هم برم، خودم رو نمیتونم نبرم. خدایی خیلی هم جمله شیک و باکلاس و فلسفی ای بود!
اما اون روی سکه چیز دیگه ای بود. من یکی از ویژگی های مثبتی که ADHD بهم داده، یادگیرنده بودن هست، عاشق یادگرفتن چیزهای جدیدم ، یک جاهایی هم عمرا بی خیال شم، اومدن به این جا باعث شد که من کم کم توی مسیر شناخت ADHD قرار بگیرم، برم دنبالش.
به آدم هایی متصل بشم که بفهمن من چی میگم و تا همین امروز هم این یادگیری بخش جدایی ناپذیر زندگی روزمره ام هست.
امروز اگر اون آدم بیاد این جمله رو به من بگه، احتمالا حتی دیگه جواب هم نمی دهم و دنبال بحث کردن هم نمیرم، می خندم و از کنار این حرف رد میشم، و تو دلم میگم باشه، این نظر تو هست. تویی که فقط بخش هایی از من رو می شناسی و با تجربه زیسته خودت داری برای من نسخه می پیچی.
این رد شدن و گذشتن اصلا کار آسونی نیست، به ویژه اگر اون فرد توی نظرت جایگاه مهمی داشته باشه.
اما خب اون سمت اشکال ADHD همین دید صفر و یکی هست. کی گفته اگر یک نفر که توی یک حوزه خوبه، توی حوزه دیگه ای نظر بده، نظرش حتما درسته، اون آدم شاید درباره خیلی مسائل نظرش درست و کارشناسی بود و به من کمک میکرد، اما اون نسخه ای که اون روز برام پیچید اشتباه بود و از اطلاعات اندک خودش میومد. اون شاید رفته بود هزار جای دنیا و هیچ تغییری نکرده بود، دلیلی نداشت که من هم همین روند رو تکرار کنم. (اینا رو در تبلیغ مهاجرت یا این که همه چی آرومه من الان چقدر خوشحالم نگفتم، خواستم یک مثال بیارم از حرفی که مدت ها سوهان روحم بود! )
یا توی پادکستی که امروز میشنیدم، کسی که خیلی هم قبولش دارم و توی خیلی از حوزه ها حرف هاش برام جالبه، داشت در مورد تمرکز می گفت. می گفت که در دنیایی که پیش رومون هست اگر کسی نتونه روی یک حوزه تمرکز کنه، موفق نمی شه ( همون قانون های ده هزار ساعت و فلان و بیسار)، اتفاقا بعدش تکنیک های خوبی هم میگفت برای تمرکز بیشتر،
اما اگر من دوسال پیش این حرف رو میشنید، فوری غمگین می شد از این که من که هیچ وقت عمرا توی زندگیم نمی تونم روی یک حوزه بمونم، پس عمرا بتونم در دنیای جدید جای خودم رو پیدا کنم.
در حالی که من جدیدی که هم ADHD رو خوب می شناسه، هم خیلی از روندهای آتی جهان رو می بینه، میدونه که اتفاقا ما ADHD ها که به سرعت می تونیم از حوزه های مختلف اطلاعات پیدا کنیم، در دنیای آینده چه جایگاه هایی میتونیم داشته باشیم،
و اتفاقا عده زیادی مثل ما نیستند که به این سرعت توی چند تا حوزه مختلف بتونند پیش برن و این ها رو به هم ربط بدهند.
قرار نیست تنها راه موفقیت از تمرکز روی یک حوزه خاص بگذره و هزار تا راه دیگه برا موفق شدن توی جهان آینده هست و چه بهتره که من به جای فکر کردن به توانایی هایی که ندارم، ببینیم من با این توانایی هایی که دارم و بقیه ندارند چه کار میتونم بکنم یا چه تغییری ایجاد کنم.
یا حدااقلش بدونم که این روشی که این آدم داره پیشنهاد میده واسه خودش محترم ، اما این برای من کار نمیکنه و من باید روش خودم رو پیدا کنم و دنیا هم به آخر نرسیده و کلی روش هست که برای من جواب میده.
یا سال های زیادی با اون کمال طلبی هزار درصدی که داشتم آدم های بزرگی رو دنبال می کردم که نه تنها من رو نسبت به خودم مهربون تر نمی کردند، بلکه این کمال طلبی رو تشدید می کردند.
این روزها دیگه قلق این مدل آدم ها دستم اومده و فقط ازشون فرار می کنم و همه تلاشم رو هم می کنم که از بحث های این مدلی اجتناب کنم و انرژیم رو برای قانع کردن این آدم ها تلف نکنم.
تهش اینو میخوام بگم که هیچ کس به اندازه خودمون نمیتونه به ما کمک کنه، چون هیچ کس به اندازه ای که ما از توانایی هامون و جهان درونمون شناخت داریم، شناخت نداره، و تنها براساس فرض و گمانش، یا اطلاعات موجود یا تجربه خودش به ما یک توصیه ای می کنه.
با نگاه صفر و یکی این توصیه میتونه ما رو ناامید کنه، اما میتونیم کم کم یاد بگیریم که قبل از قبول کردن صد در صدی توصیه آدم ها، اون ها رو با شناختی که از خودمون داریم بسنجیم، اگر برامون کار می کنه که چه خوب، بریم و بهش عمل کنیم.
اما اگر کار نمی کنه یا قضاوت سخت گیرانه ای هست، حواسمون باشه که توی جهان نامحدود امروز، دنیا قرار نیست به آخر برسه. بهترین اتقاق میتونه این باشه که من با شناخت کافی که از خودم دارم نکته اصلی قضیه رو بگیرم و روش خودم رو برای اجراش پیدا کنم.
بی خیال این که بقیه چی میگن.
نگذاریم دور و بری های ما امید رو از ما بگیرن، خودمون حداقل این قدرت رو بهشون واگذار نکنیم. این به معنی خودخواهی نیست. من باز هم قطعا توی یک راه یا مسیر جدید با آدم های مختلفی مشورت می کنم، اما حواسم از این به بعد هست که بخشی از قضاوت اون آدم، میتونه اشتباه باشه و آخر سر، من هستم که خودم رو بهتر از هر کسی میشناسم و می دونم که چه چیزهایی برای من کار می کنه و چه چیزهایی کار نمی کنه.
بیشتر تمرکزمون رو بگذاریم جاهایی که میدونیم توانایی های ماست . خیلی از آدم های دور و بر ما حتی فکرش رو هم نمی تونند بکنند که این جهان عجیب و غریب درونی، در عین سختی و انطباق ناپذیریش با جهان بیرونی حاضر، میتونه چه قابلیت ها و چه توانایی های عجیب و متفاوت و جذابی داشته باشه.
اصلا باید یک کتاب بنویسم که نظریه اش اینه که ماها زود به دنیا اومدیم! ما برای نسل های بعدی ساخته شدیم ! الان هم داریم کمکشون می کنیم که اینا تصور کنند که آینده چه شکلی میتونه باشه 😀 عنوانش هم بازگشت دوباره شکارچی ها به جهان مدرن 😀 (برگرفته از کتاب ADHD: A Hunter in a Farmer’s World )
و اگر فرزندتون ADHD داره، جون هر کسی که دوست دارین، مقایسه کردنش با بقیه رو کنار بگذارید و با همه مهربونیتون بهش کمک کنید که راه متفاوت خودش رو پیدا کنه. راه اون بچه از راه های متداول بچه های دیگه نمی گذره!
پ.ن : جالبه بدونید که پربازدیدترین مطلب این سایت اینه : “مهم ترین تصمیمی که در زندگی می گیرید” که خیلی سال پیش نوشتم، این ماه گزارش پربازدیدترین مطلب رو که دیدم، گفتم برم بخونم ببینیم چیه، بعد دیدم به قول این خارجیا such a wow! عجب چیزی نوشتم اون موقع ها! ( واقعا توقع دارید یادم مونده باشه این همه سال پیش چی نوشتم؟! 😀 )
اون مطلب درباره این هست که مهم ترین تصمیم زندگی ما انتخاب آدم های دور و برمون هست.
خلاصه هر روز کلی آدم سرچ می کنند ” انشا مهم ترین تصمیم زندگی” و به این وبلاگ می رسند. ( البته برای کپی کردن انشا 😀 )
ولی واقعا این یکی از مهم ترین تصمیم های زندگیه به خصوص برای کسی که ADHD داره
آدم بیخودای دور و برتون که مدام ناامیدتون می کنند و با هم گروه سرود نق و ناله راه میندازید رو رها کنید
اونایی که دائم تلاش می کنند اون شکلی بشید که اونا میخوان رو بریزید دور
پیج های چرت و پرت که فالو کردنش فقط غصه دارتون می کنه رو آنفالو کنید.
حتی پیج این آدم مثبت، زیادی خفن ها یا پروداکتیوها که دیدن پیج و زندگیشون دائم حالتون رو میگیره و حس خوب ازشون نمی گیرید بریزین دور
از گروه هایی که جز تلف کردن وقت و گرفتن حالتون فایده ای دیگه ای نداره بیاین بیرون.
حتی اگر خوندن همین وبلاگم میره رو اعصابت، رهاش کن!
اولش درد داره اما بعدش جاهای خالی رو اتفاق ها و آدم های بهتر پر می کنه.
نمی گم هم جاش کار مفید کنید، اما اصلا به قول گوینده همون پادکست، بشینید کمدی و سریال ببینید.
باور کنید این اولین قدمه.
بعد این همه مدت تحقیق، راه یک شبه و سریع و فوری جز اینا سراغ ندارم 😀 شرمنده ام.
اما اگر این کارها رو یک ماه انجام دادید و یک سری از علائم ADHD تون بهتر نشد، بیاین زیر همین مطلب به من بد و بیراه بگید.
پ.ن : چقدر مطلب طولانی و غیر ADHD پسند شد 😀 ولی عوضش نکته کنکوری توش زیاده!
سلام،
در مورد ERP سوال کردم و در پست قبلی به خوبی از شما جواب گرفتم.
در مورد واکنش به محیط آنقدر به محیط سریع پاسخ می دهم که دیگران باورشان نمی شود اما الان خیلی خیلی کمتر شده، یه علتش شاید این باشه که هر دو روز یک بار 50 میلی گرم آسنترا (همان سرترالین) مصرف می کنم. البته به علت فوبیای خفیفی که به مصرف مداوم دارو دارم بعضی اوقات نامنظم میشه اما خیلی واکنش به محیط من کمتر شده حتی همکارانم هم می گن
مثلاً چند روز یکی شان می گفت که چطور اون همه به محیط مثلاً صدا و یا تکان خوردن دست یک فرد حساس می دهی و سریع واکنش می دادی الان کمتر شده البته فقط واکنش به صدا و تصویر و حرکت و این جور مسائل نبود بلکه در جلسه ها نسبت به حرف بقیه شدید واکنش می دادم، اول می گفتم شاید علت ، مطالعه ام در مورد خشم و عکس العمل باشد اما بعداً به این نتیجه رسیدم که دارو بیشتر از مطالعه تاثیر داشته البته مطالعه و آگاهی تاثیر داشته اما اینکه به حرکت شخصی واکنش نشان بدهم که به آگاهی خیلی ارتباطی ندارد و بیشتر ناخودآگاه یا همان آنکاشنس باشه.
از جواب کامنت قبلی ممنون اما من چند روزی منتظر بودم از طریق ایمیل به من اطلاع داده بشه که همچنین اتفاقی نیفتاد.
با تشکر
پژواک سکوت ساعت را تعیین می کند در زنجیر افسردگی فرو می افتم دیگر به سرعت در لنگر مالیخولیا پیچ نخواهم خورد اما بالاخره آرزوی رفتنم برآورده شود آیا از لیوان امید زندگی زیاد نوشیدم؟ آیا غرور شادی را بدیهی انگاشتم؟ برای نبرد من با درد پوچی این سرمستی از اضطراب مرگ هر چه باقی مانده مال من است در تنهایی ام هنوز می دانم که جز خودم کسی را ندارم که تشکر کنم به همین دلیل است که آرام می مانم چون طناب دور گردنم سفت می شود شاهدان خاموش نمی توانند آرامش دهند قبر سرزمین تباهی را که با دستانم آفریدم جذابیت شدید به درگاه مرگ به عنوان یک مطالعه شگفت انگیز از توده سیاه از سپیده دم کنترل شده است اما چیزی که هرگز رها نمی کردم غم و اندوه بود
Sorgens kammer, del II
Song by Dimmu Borgir