چند روز پیش یکی از دوستانم پرسید حالت چطوره، گفتم این روزا خیلی درگیرم ولی حالم خوبه. من تو این چند هفته هر روز که بیدار می شدم چشم میدوختم به کامنت هایی که آدم ها برام گذاشتند و تک تک کلمه ها و جمله هاشون برام امیدبخش بود.
من خیلی از تبریک های نوروز خوشم نمیاد، اما امسال بهترین پیام های تبریک سال جدید رو گرفتم. من هنوزم باورم نمیشه که صدای من به خلوت آدم ها راه پیدا کرده و اون ها با شنیدن این داستان نور امیدی در دلشون روشن شده.
از عجیب ترین پیام هایی که گرفتم پیام آدم هایی بود که می گفتند با شنیدن پادکست به گریه افتادند.
من می دونم این گریه چقدر در عین غم، شادی بخشه. وقتی که پس از سال ها کسی داره از رنج و دردی حرف میزنه که با تو و در تنهایی تو بوده.
و حس عجیبیه از این که تو این جهان پرسرعت و غریب که بیشتر آدم ها حالشون خوب به نظر میرسه، تو یکباره می بینی تنها نیستی.
من بارها و بارها پیام مادری که برام نوشته بود بعد از یک ماه سرگردونی به پست وبلاگ من رسیده و حالا کمی امیدوار شده رو خوندم و هزار بار به مادر خودم که کیلومترها ازش دورم فکر کردم، که چقدر در همه این سال ها تنها بوده و از ندونستن دلیل رفتارهای من و خیلی از عواقبش در خلوت خودش غصه خورده و فکر کرده مامان خوبی نبوده.
روزی که داستانم رو برای وحیده فرستادم، گفت حاضری خودت بیای راجبش حرف بزنی، با این که از عواقبش میترسیدم، گفتم آره، چون دوست ندارم دردی که من کشیدم رو کسی بکشه، شاید اگر کسی در این باره بدونه، این دانستن در نقطه زودتری از مسیر زندگی، بتونه بهش کمک کنه.
من خیلی خوشحالم که داستانم رو با آدم ها شریک شدم. و نمی تونم میزان این شادمانی رو با کلمه ها وصف کنم.
دو سال پیش وقتی مستند توران میرهای رو میدیدم این جمله درخشان در ذهن من موند که غم بزرگ رو باید به کار بزرگ تبدیل کرد.
من هنوز کار بزرگی انجام ندادم اما خوشحالم که از داستانم با آدم ها حرف زدم، خوشحالم خیلی از آدم ها زیر پادکست یا در وبلاگم داستانشون رو برام نوشتند. رنج رو اگر تقسیم کنی کم میشه و خوشبختی رو اگر تقسیم کنی چند برابر.
هنوزم میدونم که این مسیر طولانیه و تازه اول راهه. اما خواستم این جا هم بنویسم و یادم بمونه و باز هم تشکر کنم از همه آدم هایی که اومدند و برام نوشتند.
چند هفته پیش وقتی با تراپیستم حرف میزدم گفتم من از این که نه به کامیونیتی اینجا احساس تعلق دارم و نه به جایی که ازش اومدم غمگینم. انگار که جزئی از ناکجاآباد هستم.
تعلق نداشتن از بزرگترین دردهای جهانه.
اما حالا میدونم که دیگه تنها نیستم و میدونم که میشه آدم ها رو بهم متصل کرد حتی اگر حلقه این اتصال رنج باشه.
باز هم هزار بار ممنونم از همه آدم هایی که به روش های مختلف بهم پیام دادند، برام از قصه شون گفتند یا دوست داشتند که تو این مسیر کمک کنند.
امیدوارم به زودی با هم بتونیم کارهای بزرگی بکنیم.
به قول وحیده دلم روشنه.
حالا دلم هزار بار روشنه.
و شاید خیلی شعارگونه باشه اما عمیقا خوشحالم به خاطر همه رنج هایی که این سال ها کشیدم، رنج هایی که به من قدرت داد تا رنج آدم ها رو به خوبی درک و تجربه کنم، و همه تلاشم رو بکنم تا حتی ذره ای هم که شده از غمشون کم کنم.
سلام، من 38 سالمه، پارسال دکترامو گرفتم و الان عضو هیئت علمی یه دانشگاه تو ایرانم، دوسه ماه پیش خیلی اتفاقی همسرم داشت راجب یکی از دانشجوهاش با من حرف می زد که در مورد بیماری خودش داشته براش توضیح می داده، گفت خیلی از رفتاراش شبیه تو بود و هر چی که تعریف می کرد من احساس می کردم چقدر شبیه توئه؟ بعد از این نشستم در مورد ADHD سرچ کردم وقتی مطالبی که پیدا کردم و می خوندم و توضیحاتش و …اشکام می ریخت، نمی دونی چقدر دلم برای خودم سوخت…چقدر غصه خوردم که تو این سالها داشتم به خودم صدمه می زدم. حالا دیگه فهمیده بودم چرا نمی تونم یه کاری رو انجام بدمف چرا همه ی کارام دقیقه 90 هست چرا تعریف های هیچ کس و باور نمی کنم و فک می کنم داره خالی می بنده یا انتظار چیزی از من داره در قبالش….خلاصه که …اسفند ماه رفتم پیش یه روان پزشک متخصص که تو زمینه ADHD فعاله، بهم دارو داد و کمتر از سه هفته بعد، من با یه دنیای جدید آشنا شدم، دنیای آدمهای نرمال، چقدر همه چی آروم بود، چقدر زندگی کردن راحت بود، چقدر من همه چی رو سخت میگرفتم، چقدر من از همه چی ناراضی بودم، چقدر من موفقیت هام و بی ارزش می کردم…هیچی من و راضی نمی کرد. اما الان نمی گم درمان شدم اما دارو خیلی به من کمک می کنه واقعبینتر باشم…نقصام و بپذیرم بقول تو به خودم سخت نگیرم، خودم و دوست داشته باشم، موفقییتامو ببینم، کاراهای خلاقانه ای که تا حالا انجام دادم و اطرافیانم متعجب شده بودند رو یادم آوردم و خلاصه….
چیزی که می خوام بگم اینه تو این مدت با یه گروه واتس اپی از ادمایی که ADHD داشتن بودیم، کمتر از یه ماه، نمی دونم چی شد گروه و جمع کردن، فکر کنم دنبال پول در آموردن و Coaching شخصی بودن. بهرحال تو همون مدت کوتاه دو نفر تو اون گروه بودن که اطلاعات زیادی داشتن و به بچه ها می دادن چون خودشون دو سه سال بود تشخیص داشتن و باهاش روبرو بودن.
پیشنهادم اینه یه گروه درست کنیم…و این اطلاعات و در اختیار همدیگه بذاریم و share کنیم… حالا این گروه می تونه گروه واتس اپی باشه، یا هرجایی که همه بتونن راحت دسترسی داشته باشن، کلاب هاوس و پیشنهاد نمی کنم چون محدودیت اندرویدی ها و IOS های ورژن پایین رو داره… خلاصه یه گروه حمایتی تشکیل بدیم و تجربه هامون و باهم به اشتراک بزاریم و به هم کمک کنیم، هیچکس بجز خودمون که ADHD داریم بهتر نمی تونه از ما حمایت کنه. یه ایده ای هم دارم که اگه مایل باشی می تونیم روش کار کنیم در راستای همین ADHD که چون نمی دونم این متن با تائید یا همینجوری منتشر می شه نمی گم، لطفا به این ایمیل پیام بده اگر مایل بودی. mehrzadariyan@gmail.com
سلام ممنون که تجربت رو برام نوشتید. خیلی دوست دارم گروه حمایتی تشکیل بدهیم، اما از اون سمت هم با گروه های تلگرامی و غیره که به صورت رندوم درش اطلاعات به اشتراک گذاشته میشه خیلی موافق نیستم. حضور یکی دو نفر هم که بتونند گروه رو هدایت کنند خیلی مهمه. دارم به شیوه پیاده سازیش فکر می کنم اما با توجه به محدودیت هایی هم که خودم الان دارم هنوز به نتیجه ای نرسیدم. خیلی خوشحال میشم برام ایده ات رو بفرستی برات ایمیل میرنم.
سلام مریم جان
تو در قلب من همیشه درخشانی و صدای حرفات توی گوشم زنده
من هم هستم و دوست دارم وقت بذارم تا اگه شد کاری کنیم
و اینکه من هم امید وارم از ایران و این محیط استرس زای اجتماعی و خانوادگی خارج بشم بزودی
همیشه موفق باشی و بدرخشی
ممنون رضا، چه جمله ای، هیچ وقت فکر نمی کردم صدای نخراشیده من در گوش کسی زنده باشه 🙂 . امیدوارم بشه به زودی . و همچنین آرزو می کنم بتونی مسیری رو که دوست داری طی کنی.
سلام مریم،
خیلی خیلی خوشحال ام از خوندن این جملات و تجربیات.
من هم کامنت اون مادر رو دیدم و هم شما و هم ایشون رو خیلی تحسین کردم.
اولا نوشتم که بگم حتما قدر خودت و کاری که تا همین الان انجام دادی رو بدون.
دوما، چون مدتی هست که مقداری با این «میل به انجام دادن کار بزرگ» دچار چالش شدم یه چند خط خواستم بنویسم.
گمونم متوجه اون جمله که داری میگی «من هنوز کار بزرگی انجام ندادم اما خوشحالم که از داستانم با آدم ها حرف زدم» هستم. و مطمئن ام که پیش خودت، همونطور که اشاره کردی از نتایج کارایی که تا الان کردی خیلی زیاد شگفت زده شدی و حسابی «دوپامینگ» کردی. اما خواستم بگم، در یه حالت فرضیِ حدی، یادت باشه اگه از همین امروز دیگه به این موضوع نپردازی، حتما و حتما «کار خیلی بزرگی کردی» و با همه وجودت لذتش رو ببر.
متوجه ام که کار بزرگ برا هر کسی یه چیزی هست و به خیلی چیزا بستگی داره. میدونم شما «لیگ برتریا» به این مقدار معمولا راضی نیستید و «بهتر و کاملتر و بزرگتر» میخواین و «ساخته شدین برای بردن».
فقط به عنوان یه مخاطب خواستم تاکید کنم که کاری که درست تا همین نقطه هم انجام دادی بزرگه. هر قدمی که برداشتی بر یه دشواری درونی یا بیرونی غلبه کردی که به خودی خود ارزشمنده؛ حتی اگه هیچکسی نمیشنید یا کامنت نمیذاشت. تو خودت میدونی چه دشواریهایی رو گذروندی و همین کافیه که براش خیلی شاد باشی.
دشواری زیستن رو به دشواریهای بلامحلِ ذهنی مزین نکن لطفا.
خیلی ممنونم برای کتابی که معرفی کردی.
دم شما گرم
مرسی سروش از این همه جمله های پرانرژی که برام نوشتی و این قدر به قول این خارجی ها بهم کردیت دادی. دمت گرم واقعا. هر چند میدونی که سخته برام باور کنم کار بزرگی کردم. اما حداقل به خودم که خیلی کمک کردم. تازه من خیلی وقته از لینگ برتر استعفا دادم 🙂 با آدم معمولی ها خیلی حالم بهتره ( اینم یکی از چیزهایی بود که دیر یادگرفتم. ) ولی نمی تونم انکار کنم دنبال اون بهتره نیستم. ساختار مغزمه، بعد از این همه سال سخته یک دفعه ای یاد بگیره. دارم کمکش می کنم . 🙂 بازم کلی ممنون از همه انرژی مثبتت و کامنت پر مهرت
سلام
وقتی این مطلبو خوندم شاخکام تیز شد. گفتم نکنه منم ADHD دارم. یکم رفتم سرچ کردم و در موردش خوندم. فکر می کنم همه مون کم و بیش این علائمی که گفتی رو داریم یا حداقل در مقطعی به صورت محدود تجربه اش می کنیم. ولی احتمالا یک جایی این علائم مقدارش یا مدت زمانش بیشتر هست که فرد شک می کنه حتما یه چیزش هست. من در مورد خودم مطمئن نیستم. البته یک چیزی در من هی میگه هستی. شاید به خاطر این که بخواد تقصیر تمام اتفاقات رو بندازه گردن اون یا مثلا بگم اوه بچه ها من چقدر خاصم.
از بچگی همیشه غرق در رویا بودم. این مسئله همیشه برام سوال بود. مدرسه که می رفتم به طرز عجیبی در رویا فرو می رفتم. دو سه بارش که برام دردسر شد هنوز یادم هست. عمیقا در خیالات خودم غرق بودم و انگار واقعا در دنیای دیگری بودم. کمی که بزرگتر شدم و فهمیدم این مسئله رو، سعی کردم سر کلاس آگاهانه به خودم یادآوری کنم که باید حواسم جمع باشه. برای همین هر چند وقت یک بار به خود می اومدم و متوجه می شدم سر کلاسم. تند راه رفتن و تند حرف زدنم بازم دو تا ویژگی بوده که هنوزم که بزرگ شدم همراهم هست و چیزای دیگه مثل استرسی که بیشتر اوقات دارم، سردرگمی، خسته شدن از کارها زود به زود و دوست داشتن تنوع و بعد خسته شدن از هر کدومشون. تو گفتی سر کلاس جزوه درست حسابی نداشتی. منم این طور بودم. مجبور می شدم آخر ترم از بچه ها جزوه بگیرم و درسو بخونم.
اهمال کاری و دقیقه 90 بودن. البته من پر جنب و جوش نیستم. ساعت ها یک جا می شینم.
می دونم اینا رو خیلی هامون هستیم. واقعا حتما یک نقطه ای این مسئله تفاوت ایجاد می کنه. فکر کنم مهم باشه بدونیم اون نقطه کجاست. حتما یه نقطه ای هست که در اونجا می فهمیم یه جای کار مشکله.
ممنون از مطالب مفیدت.
ممنون سعیده جان، آره تو پادکستم تاکید کردم که شدت و فرکانس این علائم خیلی تعیین کننده است. ببین منم سر این که سال ها میخواستم تقصیرها رو بندازم گردن یک چیزی با این مسئله جنگیدم، ولی یک نقطه ای بود که همه پازل برام پرمعنا بود و نمی شد بیشتر از این انکارش کنم. بهترین راه فهمیدنش رفتن پیش متخصص درست حسابیه که خب متاسفانه تعدادشون زیاد نیست به خصوص برای بزرگسالان، به همین خاطر خیلی وقت ها خود فرد با خوندن کامل راجبش، یک جایی شکش از بین میره یا حداقل مطمئن میشه که این ADHD نیست.
سلام مریم من الان پادکست رو گوش دادم و گوله گوله اشک ریختم. اخه ۲ سال هست درگیر پایان نامه م و استاد پیگیری ندارم و خودت میتونی درک کنی که چقدر کارام مونده واس دقیقه ۹۰ که الان باشه.داشتم خودمو با سرزنش خفه میکردم که تو یادم انداختی چه کارهای سختی رو همینجوری لحظه آخری انجام دادم پس اینم میتونم. منم همه ی زندگیم رو همینجوری گذروندم و همیشه میدونستم فرق دارم با آدمای اطرافم ولی نمیفهمیدم چمه. خیلی خوشحالم که بالاخره فهمیدم این اضطراب و افسردگی از کجا گریبانگیر من شده
شک ندار که میتونی حمیده جان، وقتی می خونم آدم ها با پادکستم اشک میریزن هم غمگین میشم هم خوشحال، ولی ته قلبم یک نوری روشن میشه که بهم میگه باید ادامه بدم این راهو
سلام
می خواستم بهت پیشنهاد بدم اگر دوست داشتی نظرات اخیر رو هم در سایتت فعال کن تا در ستون سمت چپ نوشته بشه. این طوری ما هم که مخاطب سایتت هستیم می تونیم از نظرات بقیه مطلع بشیم 🙂 ممنون
مرسی سعیده جان از پیشنهاد خوبت. انجام دادم.
سلام مریم عزیز
تو دختر شجاعی هستی ، من سالیان درازی هست که علایمی مشابهت رو داشتم و از گفتنش پیش دیگران خجالت میکشیدم ، چون خودم هم نمیفهمیدم چرا اینطوریم، همیشه راجع به ADHD گفته بودن که بیمار شدیدا پر جنب و جوشه اما من در ظاهر آرومم ولی ذهنم خیلی تند به شاخه های مختلف میپره و بدتر از همه اینکه موقع درس خوندن و حفظ کردن مطالب پر حجم درسی در حد ۲۰ دقیقه عالیم و بعدش انگار از اون اتاق بیرونم انداختن ، خیلی خودمو سرزنش کردم ، احساس گناه داشتم ، هزاران بار با خودم گفتم چرا من اینجوریم ؟!😞 من تهران پزشکی خوندم ، اونم با همین وضعیت ، فقط تو میتونی درک کنی چقدر سخت گذشته وقتی به هر روانپزشکی که گفتم ، به من گفتن اضطراب داری یا افسرده شدی یا حتی یکی از سرشناسهاشون بهم گفت اینا رو میگی که خودتو تافته جدا بافته نشون بدی تو در حقیقت خودشیفته ای 😧🤐 وقتی به پادکست گوش دادم، گریه م گرفت ، یکی داره حال منو همون طور که هست میگه و کسی بهش نمیگه ، خودشیفته یا اینا که تو میگی چیزی نیست الکی بزرگش میکنی یا ریلکس باش چرا اضطراب داری …. من الان واقعا خوشحالم که بالاخره به یه نور رسیدم ، خیلی راه اومدم عزیزم ، من متخصص بیهوشی هستم و خیلی امتحانات سختی دادم ولی با همین ذهن و حس میکنم مثه کسی بودم که بی کفش مجبور بوده قله فتح کنه ، خیلی سخت گذشت😔 من خیلی ریز بین هستم و دایره علاقه زیادی دارم ، بیشتر هم هنر هست که آرومم میکنه ولی چون در زمینه درسم بخاطر این شرایط نتیجه دلبخواهم رو نگرفتم ، از اینکه سراغ کارهای هنری برم همیشه عذاب وجدان داشتم ، کلا یه عمر عذاب وجدان داشتم ، من فرزانگان درس خوندم و همین باعث میشد با خجالت راجع به مشکلم با روانپزشک حرف بزنم ، تازه بعضیاشون میگفتن شما مشکلی نداری وقتی پزشکی میخونی 🥺 ، مریم عزیز بازم ممنون از اینکه از حال خودت گفتی ، اولین باره که حس کردم تنها نیستم ❤️❤️❤️❤️❤️
سلام مهدیه جان، مرسی که برام پیام گذاشتی و از کلمات قشنگت، چقدر وقتی ترکیب نوری در تاریکی رو در پیام ها که می بینم دلم غنج میره و انگیزه ام برای ادامه این مسیر دوچندان میشه. درک می کنم که رقابت بین اون بچه ها چقدر برات سخت بوده و میدونم همه تلاشت رو کردی و بهت تبریک می گم که از پسش بر اومدی.
در مورد هنر هم من خیلی شبیه تو هستم، یک پارت هنری درون دارم که خیلی هم دوستش دارم اما شاید اون قدر براش وقت نگذاشته اما وقتی ذهنم شلوغه خیلی بهم کمک می کنه. توی این یکسال مثلا فهمیدم چقدر موسیقی های بی کلام به مرتب شدن ذهنم یا خاموش کردن نویزش موقع کار کردن کمک می کنه، یا مثلا وقتی ذهنم خیلی شلوغه گاهی نقاشی می کشم. به نظرم از انجام کارهای هنری عذاب وجدان نداشته باش، اونی که دوست داری رو انتخاب کن و بدون کمال گرایی ، فقط به خاطر دل خودت انجام بده . قرار نیست اثر هنری عجیبی خلق کنی، ولی همین کار کوچیک خیلی به ماها کمک می کنه.
یک نکته دیگه هم اینه که ماها که ADHD داریم گاهی ارزش استراحت کردن رو یادمون میره، چون ماها شاید بیشتر از یک فرد عادی به بازه هایی نیاز داریم که ذهنمون رو آروم کنیم و از اتفاقات جدی روزمره زندگی فاصله بگیریم. حتی اگر این فاصله گرفتن کوتاه باشه ( بعدا در این باره حتما بیشتر می نویسم. ) ولی این ریشارژ شدن توی بهتر شدن حال و بازدهی ما نقش خیلی مهمی داره.
در مورد زبان خب به نظرم معلمتو عوض کن :دی . من واقعا معلم روم اثر می گذاره و اگر یک نفر به من دائما احساس نتونستن بده، حتی اگر توی انجام اون کار خوب هم باشم، بازم خیلی انجامش برام سخت میشه. و این که باید خیلی چیزها رو کم و کوچیک اما پیوسته شروع کرد. در مورد زبان هم این خیلی درسته. و به خصوص تا جایی که میشه اگه یادگیری زبان رو به شکل گیم یا بازی برای خودت طراحی کنی ، نه یک وظیقه سخت و اجباری، احتمالا نتیجه بهتری بگیری.
یک اپلیکیشن زبان ایرانی به نام زبانشناس هست که من خیلی دوستش دارم. یک نگاهی بهش بنداز، در اون دوره های خیلی خوبی میشه پیدا کرد.
مریم عزیز، یادم رفت برات بنویسم ، الان مدتهاست برای یادگیری زبان هم مشکل دارم ، چون معلمم میخواد روزی ۶-۷ ساعت وقت بذارم و من متمرکز نمیشم ، و خوب جلو نمیرم ، نمیدونم چکار کنم واقعا 😩
سلام مریم، ممنون از صحببت در پادکست اجنبی . فوق العاده بود . مریم میشه اسم کناب کخ در ساپورت گروپ نعرفی کردید اسم آقای دکتری که گفتید دیددگاه مثبت داره و از اصطلاح vastاستفاده می کنه و اطم کتنال بوتیوبی که گفتید رو مجدد ذکر کنید ؟البته من هنوز کامنتا پادکست یا وبلاگرو نخوندم شاید جواب دهده باشید
توی این لینک همه رو گذاشتم
http://mimmag.ir/adhd-superpower/
دمت گرم که انقدر فوق العاده مینویسی و از رنجججججج گفتی، قشنگ ترین و محرک ترین واژهی جهان، به نظرم اگه رنجی نبود هیچ کار ارزشمند و عمیقی تو جهان انجام نمیشد و همه چیز و همه کس به طرز چندش آوری سطحی و دوزاری میشدن، من ADHD رو بخاطر همین رنج کشیدنای زیادش و نشخوار فکریاش دوست دارم چرا که اگه عمقی بخشیدن بهم همین رنج ها بودن!
نگاه دو نفرو به این رنج کشیدن که مبنای آگاهیه رو هم خیلی دوست دارم:
یونگ و مارک منسون!
دو نفر با دو جزیرهی فکری مختلف :)))
همین تعلق نداشتنم در عین تلخ بودن دوسش دارم چون پریدن و به قفس عادت نکردنو راحت میکنه!
ممنون از تو که کامنت های پرانرژی میگذاری که آدم انگیزه بگیره. منم مارک منسن رو خیلی دوست دارم، اما اورتینکنگ رو نمی دونم! بعضی وقتا عمیق شدن رو دوست دارم، بعضی وقتا هم از دست خودم کلافه میشم :دی
سلام مریم نازنین
من رو یکی از دوستام که اونم اسمش مریمه با وبلاگت آشنا کرد. داشتم براش Executive Function Disorder صحبت میکردم و میگفتم مریم ببین مشکل ما همینه، دقیقا این علائم رو داریم و واسه خود شخص من داره هر روز بدتر و بدتر میشه. بعد همینطور که سایتی که مطلب رو ازش داشتم میخوندم بالا و پایین میکردم گفتم اینجا نوشته یکی از دلایل این اختلال، ADHD هست. مریم سریع گفت آره آره من یه پادکستی گوش دادم چند وقت پیش راجع به ADHD و همینطور که داشت سرچ میکرد، وبلاگ خودت رو پیدا کرد و لینکش رو برام فرستاد. من پادکست رو تازه الان میخوام برم گوش بدم ولی با خوندن پستت گریم گرفت و دوست داشتم ازت تشکر کنم بخاطر به اشتراک گذاشتن رنج و تجربه هات در این راه.
اگه کامیونیتی و گروهی برای کمک به همدیگه راه انداختی خواهش میکنم به من اطلاع بده لطفا
امیدوارم روزهای روشن و آروم تری در انتظار هممون باشه
ممنونم ازت
سلام
وقتتون بخیر باشه
من و همسرم چطور میتونیم تو توییتر و اینستا یا هر کجایی که شما راحتتر هستین، بیشتر با شما در ارتباط باشیم و تبادل اطلاعات کنیم
ممنون میشم خبر بدید
goharibehnaz@gmail.com
R.sadeqi87@gmail.com
سلام مریم عزیز من ۱۸ سالمه . تمام این مدت ۱۸ سال همش به این فکر میکردم چرا من همیشه باید شکست بخورم ؟ چرا هیچوقت اون طور که تلاش میکنم نتیجه نمیگیرم؟ چرا کاری که برای دیگران ۲ روز زمان میبره از من ممکنه هفته ها و ماه ها زمان ببره؟ چرا دقیقه ۹۰؟ چرا انقدر مدام توی رویاپردازی ام این موضوع کاملا ناخودآگاه برای من ، میبینم من ۲ ساعت غرق رویاپردازی ام با اینکه هیچ وضعیت خداگاهی روی افکارم از بچگی تا حالا نداشتم . من پتانسیل اینو دارم انقدر خودم اذیت کنم که حتی توی خواب هم فکر کنم خودمو سرزنش کنم .
یک جا ترمز زدم گفتم دیگه بسه من عادی نیستم ؛ پادکستت با وحیده رو گوش کردم دیدم من هم adhd دارم ؛ البته هنوزم مطمئن نیستم ولی خب خیلی خیلی همزاد پنداری کردم با حرفایی که زدی.
اما خیلی خوشحال شدم این وبلاگ خوندم حتی از کامنت هایی که دوستان گذاشته بودن ، فهمیدم میشه هنوزم با این مشکل به بالاتر ها رفت . امیدوارم منم یک روز مثل آدم عادی زندگی کنم هر چند نمیدونم زندگی واقعی اونها چطوریه .
این جا برات نوشتم.
کاش میشد یکجا مثل کلاب هاوس روم بزنید تا اونحا بشه حرف زد و از احوالاتمون بگیم تا بدونیم واقعا چقدر درگیر این موضوع هستیم. و چه کارهایی میشه براش کرد.