این کشنده ترین جمله ای بود که سال ها من رو از تشخیص درست دور نگه داشت.
مرز باریکی هست بین افتادن در تله قربانی بودن یک تشخیص و یا تله انکار کردن، همیشه توضیح این قسمت ماجرا برام سخت بوده
خواننده های این جا میدونن که من همیشه دوست دارم قاب مثبتی از نورودایورجنت بودن به آدم ها نشون بدم تا گرفتار لیبل هایی که پر از ناامیدی هست نشن.
گرفتن لیبل ADHD اصلا ساده، آسون و خوشایند نیست. اصلا اسم مزخرفی رو از روز اول انتخاب کردند.
اون سمت ماجرای نشون دادن جنبه مثبت ماجرا، اینه که گاهی اگر در اون زیاده روی بشه، ما یادمون میره که با خودمون مهربون باشیم و کمی تو دنیایی که برای نورودایورجنت ها طراحی نشده با خودمون مدارا کنیم و بعضی از نقطه ضعف هامون رو بپذیریم.
شما نمی تونی به کسی که چشمش ضعیفه، عینک ندی، و بهش چهار تا جمله انگیزشی تحویل بدی و بگی بخون. میگم بخونننننن. مهم نیست سرش چقدر داد بزنی، این بنده خدا با زور و فشار چشمش بی نیاز به عینک نمی شه.
یک نفر روی ویلچره، مهم نیست چقدر سرش داد بزنی بدو، طرف کلا نمی تونه بلند شه، چه برسه به این که بدوه.
یکی مثل من هم که ساختار مغزش متفاوته. خیلی وقت ها تو فکر خودش گیر می کنه ، به راحتی نمی تونه بین پروژه های مختلفی که داره سوییچ کنه، گاهی کلا گیج و گم میشه و بعضی وقت ها هم که بار روی دوشش خیلی سنگین میشه، یادش میره که با خودش مدارا کنه.
بدبختی هم اینه که وقتی به آدم عادی ها دردهات رو می گی، چون هیچ درکی از چیزی که توی کله ات میگذره ندارن، فوری میگن همه همینن. همه مشکل دارند. اینا که چیزی نیست.
اما این انکار به تو خیلی کمکی نمی کنه. شاید در کوتاه مدت التیام بخش باشه. بگه اکی همه سختی دارند دیگه ( که واقعا هم دارند. ) اما وقتی همه این کوچیک کوچیک ها روی هم جمع میشه، گاهی یک نقطه ای میرسه که آدم میشکنه. چون مرحله پذیرش اون تفاوت رو رد نکرده.
سیستم روان آدم خیلی پیچیده و باهوشه. این مدلی کار نمی کنه که با حرف انگیزشی، بتونی راضیش نگه داری، اگر باری که بهش وارد می کنی، متناسب با تواناییش نباشه و بهش دائم بی توچهی کنی، یک جا بالاخره از پا می اندازتت، بدون این که حواست باشه.
برای همین هم یکی از کارهای مهمی که ما باید در حق خودمون انجام بدیم، همین مانیتور کردن وضعیت و اوضاع و احوالمون هست. توجه کردن به احساساتمون هست و زمان هایی از زندگیمون که باری که روی دوشمون هست، کول کردنش بیشتر از توانایی ماست.
چون گاهی اون قدر گیج و گم هستیم، که یک دفعه به خودمون میایم، می بینیم دیگه بیشتر از این جا نداره این سیستم برای فشار وارد کردن. اون لحظه دیگه سخته جمع کردنش.
باید حواسمون باشه که به موقع کمک بگیریم.
حواسمون باشه که مهربونی با خودمون رو در الویت بگذاریم و به صدای خود درونمون گوش کنیم.
ما ها خیلی کمال طلبیم، حواسمون باشه این کمال طلبی، بار اضافه روی دوش این سیستمی که دائما از جهت های مختلف تحت فشاره نگذاره.
اگه دارو لازم داریم، حتما بریم دنبالش و از امتحان کردنش نترسیم.
دنبال راهکارهای موقت بودن برای بعضی وقتا بد نیست، اما یادمون باشه اگر این روش همیشگیمون هست، یک جا بالاخره از پا می اندازتمون و برای رنجی که داریم و سال های زیادی که با این ماجرا دست و پنجه نرم کردیم و نمی دونستیم چیه، زمان بگذاریم و بار این رنج رو کم کم زمین بگذاریم.
تراپی رو جدی بگیرین. کسی که دیر تشخیص گرفته، باید برگرده و یک لیبل یک سری از داستان های زندگیش از بچگی مثل تنبلی، لوس و ننر بودن، بی حواس بودن و غیره رو درست کنه.
خلاصه اش این که با خودمون باید خیلی مهربون باشیم و هوای اون بچه ای که سال ها بهش بی توجهی شده و تحث فشار بوده رو باید داشته باشیم.
این به معنی احساس بدبختی کردن و قربانی بودن نیست. اما انکار کل ماجرا و تفاوت هامون هم بهمون کمک نمی کنه.
بازم میگم، مرز ظریفیه بین موندن در تله قربانی بودن یا موندن در تله انکار
اما پذیرش اون چیزی که دقیقا هستیم و کشف نقطه قوت ها در کنار نقطه ضعف هامون کمکمون خواهد کرد که به خودمون که سال ها در رنج فهمیده نشدن و درک نشدن بوده، کمک کنیم.
زخم هایی که در این سال ها با خودمون حمل کردیم رو التیام بدیم و با سعی و خطا و کمک گرفتن از منبع هایی که در دسترسمون هست، کمک کنیم قلق این سیستم بیشتر دستمون بیاد و ورژن بهتری از خودمون بسازیم
و مهم تر از همه شفقت نسبت به خودمون رو تمرین کنیم.
سلام مریم
یه سوال داشتم. دارو تونسته بهت کمک کنه؟
من وقتی وبلاگت رو خوندم و اجنبی رو گوش دادم، فهمیدم درد مشترک داریم.
برای من هم متمرکز موندن وسوئیچ کردن بین کارهای مختلف خیلی سخته.
متاسفانه همه زمان ها به طور همزمان توی ذهنم هستند. انگار که درکی از زمان نداشته باشم.
یا هیجانی تجربه نمیکنم یا هیجانات خیلی شدیدی رو تجربه میکنم. دلم میخواد همه چی شبیه فیلم باشه.
شاید عجیب باشه. من الان توی ۳۴ سالگی وقتی ناراحت میشم به طور ناخودآگاه همون موسیقی هایی که بچه بودم و وقتی میخواستم خودم رو آروم کنم زمزمه میکنم. انگار اصلا بالغ نشده باشم. هنوز هم نمیتونم احساساتم رو کنترل کنم و وقتی ناراحت میشم جلو بقیه گریه میکنم.
تو هم این حس رو داری که انگار ذهنت همش در حال wandering هست؟ تو هم هنوز احساس میکنی یه دختر کوچولویی؟ تو هم گاهی وقتا دلت میخواد فقط راه بری؟
سلام ، من دقیقا همه اینایی که گفتی رو تجربه می کنم و دارو خیلی به واقعی تر دیدن زندگیم کمک کرده، وویس آخر توی گروه تلگرامم که گذاشتم در مورد همینه.
در این حد که بعد از خوردن دارو و تجربه ای که داشتم گریم گرفته بود از بس تجربه متفاوتی از دیدن دنیا با دارو دارم، انگار کسی که یهو بهش رنگ ها رو نشون میدن بعد از سال ها که کورنگی داشته.
بدون ورزش، دارو و مدیتیشن ، خیلی وقت ها که توی جاهای سختی از زندگیم هستم، این ایموشن ها و خیال بافی ها کل زندگی واقعیم رو مختل می کنه. اما خب باید همیشه در نظر گرفت که یک دارو جواب یکسانی برای همه آدم ها نمیده.
سلام
مریم یه سوال دیگه هم داشتم. دور شدن از فضای متمم کمکت کرد که بیشتر خودت رو بپذیری؟
من دقت علمی، مستدل بودن و خیلی از ویژگی های دیگه متمم رو دوست دارم. اما چون مثل تو ADHD دارم از حس ناکافی بودنی که بهم القا میکنه رنج میبرم. میدونم دلیلش حساس بودن بیش از حد ما به فیدبک هست. آدمای دیگه راحت تر با انتقاد کنار میان. از طرفی توی دنیای واقعی اون پرفکشنیزم و دقت ذره بینی که توی متمم هست وجود خارجی نداره. اصلا دنیا طور دیگه ای کار میکنه.
سلام آرزو جان، راستش آره، نه فقط متمم، که من برای مدتی از خیلی از رفقای ملالغطیم و اهل فضلم فاصله گرفتم و رفتم یکم گروه های آدم عادی ها رو چرخیدم که ببینم دنیا دست کیه و این به من کمک کرد که خودم رو و جهان واقعی رو بهتر بشناسم.
من بارها درباره متمم متن نوشتم، اما چون محمدرضا برام عزیزه و بسیار ازش یاد گرفتم، هیچ وقت منتشر نکردم و گفتم بی خیال مریم. این مسئله تو بوده احتمالا، شاید انتشار این متن سبب شه که عده زیادی که ازش استفاده می کنند بی بهره بمونند و تو اگه راست می گی زمین بازی خودتو بساز جای انتقاد کردن.
متمم چند تا ایراد اصلی داره به خصوص برای کسی که ADHD داره.
ما همین جوریش منتقد درون سخت گیری داریم و بسیار کمال طلبیم، اون کامیونیتی با رفقای ملا لغطیمون سبب میشد که ما نسبت به خودمون سخت گیرتر بشیم و این ماجرا رو تشدید کنیم.
ما ADHD ها، معمولا نسبت به گروه نروتیپیکال روابط اجتماعیمون یکم فرق داره، نمی تونیم یک چیزی رو fake کنیم، همونی که هستیم رو می گیم، خیلی ارتباطاتمون لایه های پیچیده و دروغین نداره، اما خیلی از اون آدم هایی که اون جا کامنت می گذارند، خیلی غلو می کنند راجب دستاوردها و خیلی چیزهای دیگشون و خودشون رو پشت ماسک فرهیخته بودن اعضای متمم مخفی کردن.
ما روی یک نقطه فوکوس می کنیم و بقیه ماجرا یهویی از زاویه دیدمون خارج میشه، مثلا خبر نداریم که مجمدرضا اگر محمدرضا شده، از خیلی از جنبه های خیلی عادی زندگیش زده، آیا من هم میخواهم همچین انتخابی تو زندگیم داشته باشم ؟ یا برای چند سال ؟
یا محمدرضا دوستان نزدیک و صمیمیش از متمم نمیان، بیشتر از دانشگاه شریف و کارش بودند. آیا ما چنین نتورکی رو در جهان بیرون داریم برای خودمون؟
متمم به تو احساس تعلق رو میده، اما یکم این حس توخالیه، چون متمم چیزی که نداره نتورکه، مهم ترین قسمت همه پلتفرم های یادگیری، که آدم ها تعامل مستقیم تری با هم دارند و نقطه قوت پلتفرم های آنلاینه، فارغ از کیفیت محتوای یادگیریشون، نت ورکی هست که برای فرد میاره.
یکی از مهم ترین چیزهایی که به یک فرد ADHD کمک می کنه، کانکشن عمیق با آدم های مثبت و کسایی هست که با اون ها بتونی بدون قضاوت خودت باشی، بدون مخفی کردن خودت پشت ماسک های مختلف، آدم هایی که تو رو همین مدلی که هستی بپذیرین. اون پلتفرم خیلی صفر و یکیه و پذیرش آدم های متفاوت رو نداره.
خیلی از ما که در مدرسه و جاهای دیگه یاد نگرفتیم، با احساساتمون راحت باشیم و اون ها رو بشناسیم، و خیلی سراغ سمت راست مغزمون نرفتیم. یک جایی مثل متمم ما رو نسبت به خودمون سخت گیر تر می کنه، چون متمم مثل یک باشگاه واسه سمت چپ مغزه، تو همین جوریش دست چپت قوی بوده، اما اون جا همجنان اصرار داره، نه وزنه بزن، هنوز کافی نیست. و غاقل میشه از چک کردن بازوی سمت راست که هیچ وقت کسی بهش تمرینی نداه، پس عدم تعادلی که داریم رو تشدید می کنه.
همه این ها تجربه شخصی و البته قدیمی منه. کنار این هم بگم که من از متمم درس های خیلی زیاد و جالبی یاد گرفتم. یک سری دوست خیلی خوب هم برام آورد. اما خودم در جهان بیرون با سعی و خطا با این ها معاشرت کردم و ازشون کمک گرفتم. مثلا هیوا شاید اگر نبود، من هیج وقت مسیر تراپیم از این مسیر که با روش های emotion based آشنا بشم نمی گذشت. ولی خب آدم fake هم اون جا کم نداشت.
کلیت حرفم در واقع تبلیغ روش های صفر و صدی توی ایرانه. که یا ما متممی هستیم و با روش های خیلی خاص تو زندگی جلو میریم یا آدم های سبک مغز و اهل توسعه سریع هستیم و می خوایم جیب مردم رو بزنیم. ( که این رو نه فقط در متمم، که از زبان بیشتر ایرانی هایی که به یک جایی رسیدند میشنوم)
این ها تجربه شخصی من و یک سری از دوستانم بود که باهشون در ارتباطم اما این یک تصمیم خیلی شخصیه و باید این ها رو نسبت به خودت بسنجی. میتونی از مطالبش استفاده کنی، اما خواست باشه که توی حبابش نیفتی و دائم حس و حال خودت رو مانیتور کن و حرف های آدم ها رو اون جا با نگاه نقادانه به قول خود متمم ارزیابی کن و خیلی گول آدم هایی که اون جایی میان می گن ما فلان و چنان، ما چقدر خوبیم رو نخور. زندگی واقعی خیلی هاشون پر از خالیه. با همون آدم معمولیاش بیشتر در ارتباط باش.
مریم جان خیلی ممنون که وقت گذاشتی و جواب دادی. محمدرضا برای من هم عزیزه.
به نکاتی اشاره کردی که توی ذهن من هم بود. مهمترینش اینکه نتورک محمدرضا مدیران کسب و کارهای مختلف هستند. برای موفق شدن علاوه بر تلاش زیاد، نتورک قوی هم لازمه. مطمئنا محمدرضا از مدیرانی که باهاشون تعامل داشته زیاد یاد گرفته. به هر حال مشاورشون بوده و یا اینکه پیش نویس قراردادهای تجاریشون رو براش میفرستند که درآمد اصلیش هم از این طریقه. از طرفی کارهای مختلف رو تجربه کرده. زمانی فروشنده تجهیزات ریلی و تعمیرکارشون بوده و توی زندگیش آدم های مختلف زیاد دیده.
اگه متمم موفق شده هم یکی از دلایلش این بوده که بقیه کارها رو رها کرده و روزی ده تا دوازده ساعت فقط نشسته کتاب های مختلف رو خونده تا تک تک مطالب متمم رو بنویسه.
به نظرم کار درستی کردی که درباره متمم ننوشتی. چون کاملا به شخصی که با اون محیط یادگیری رو به رو میشه و نحوه تعاملش با اون محیط بستگی داره.
یه چیز جالب برات تعریف کنم. من وقتی نوشته های حمید طهماسبی رو میخوندم کاملا عملگرایی و پراگماتیسم رو در این آدم حس میکردم. وقتی مصاحبه ش رو با امین آرامش دیدم، فهمیدم که برداشتم درست بوده.
ادبیات و نحوه حرف زدنه این آدم با اون چیزی که توی متمم معیار و استاندارد محسوب میشه فاصله زیادی داره. چون به ادبیات کوچه و بازار (جامعه) نزدیک تره. اما این آدم هم نتورک میدونه چیه، هم تیم ساخته و مدیریت کرده و هم از اون چیزهایی که توی متمم خونده در عمل استفاده کرده.
به یه چیز دیگه هم اشاره کردی. من هم نمیتونم رفتار فیک از خودم نشون میدم. من حتی الکی نمیتونم بگم دلم برای کسی تنگ شده و این رفتار، دوستام رو ناراحت میکنه.
سلام مریم عزیزم،بی نهایت ممنونم از حرفایی که برامون به اشتراگ گذاشتی،همه ویژگی هایی که می گفتی کاملا در من هم وجود داشت ،و من حس بدی نسبت به کارهام داشتم اما حالا که فهمیدم مثل من افراد دیگه ای هستن حالمو خوب می کنه، و تلاش میکنم که یکم تو تغییر و اصلاح خودم کار کنم اما با این دید که خودمو خیلی دوست دارم و برای حال دلم خودمو تغییر میدم نه اینکه من نقصی دارم…
سلام مریم جان، مرسی برام کامنت گذاشتی و خیلی خوشحالم که به این دید رسیدی . واقعا ته همه حرف من تو این وبلاگ همینه که آدم ها به این نقطه برسن که خودشون رو دوست داشته باشن و کمتر چاقوی قضاوت به سمنت خودشون بگیرن. حال دل هر یک نفر که خوب بشه، حال دل کلی از آدم های دور و برش هم خوب میشه .
سلام مریم جان امیدوارم خوب باشی.یه چند تا کتاب درمورد ای دی اچ دی که نگاه مثبتی دارن معرفی می کنی لطفا؟
سلام پری جان. آره حتما
adhd 2.0 hallowell
Faster Than Normal که این پادکست هم داره
The ADHD Advantage
پادکست هم
ADHD NERD podcast
سلام مریم . امیدوارم حالت خوب باشه .من امروز اتفاقی پادکست اجنبی رو گوش دادم و خیلی خوشحالم .
من هم فروردین ۱۴۰۰ بود که رفتم پیش روانپزشک و تشخیص ADHD یا ADD دادن ( البته من با فکر اینکه اینها علائم افسردگی هست به پزشک مراجعه کردم ) اون موقع اولین بار اسمش به گوشم خورد یکم خوندم راجع بهش .
من هم دقیقا مثل تو بودم هم بچگیم که به شدت آروم بودم و تو دنیای خودم و تو رویا .
و دوران مدرسه ام هم درسم خیلی خوب بود.
و الان کنکوری ام و سال چهارمیه که قراره کنکور بودم و سه سال رو سر همین موضوع من افسردگی شدید گرفتم و نتونستم بخونم .
یه حس افتضاح و چراهایی ک تو ذهنم بود که چرا من شبیه دوستام نیستم چرا مثل اونا فکر نمیکنم من مشکلم چیه چرا انقدر رفتار و حرف ادمها اذیتم میکنه … و درک نشدن توسط خونوادم و مشکلات شدیدی که باهاشون داشتم
منو از زندگی انداخت.
امسال تصمیم گرفتم جدی بخونم برای کنکور چون هم میدونم واقعا هوش خوبی دارم تو این زمینه و میتونم و هم برای دور شدن از فضای خونه که تو این ۲۰ سال بدترین حس هارو تجربه کردم من اینجا( و سطح فکری اینجا اینطوریه که تنها راه رفتنم درس)
من با کوچکترین سروصداها اگر بگم به مرز جنون میرسم اغراق نکردم واقعا . با هر اتفاق کوچیکی نشخوار فکری دیوونم میکنه
میشه از تجربه های خودت از دوران کنکورت بیشتر بگی . کار خاصی کردی که بتونی کنترل کنی پرخاشگری و وسواس و نشخوار فکریرو ؟
سلام آینار جان، راستش من الان دیگه پیر شدم و صلاخیت نصیحت راجع به کنکور رو شاید ندارم. آخه زمان ما اینترنت این قدر خفن نبود رو گوشی ها. من همون تلویزیون معمولی رو محبورشون کردم جمع کنند.
ولی خب چیزی که همیشه تو درس خوندن به من کمک می کرد کمک گرفتن از دوستام بود و درس خوندن کنار اونا تو کتابخونه. ( کلا رقابت موتور من رو روشن می کرد. )
دارو خیلی میتونه موثر و کمک کننده باشه. ( الان که اثرش رو میبینیم می فهمم چقدر بدون دارو سخت بوده )
هدفون نویز کنسلینگ یا هدفونی که توش موزیک های بی کلام یا وایت نویز بذارم به من خیلی کمک می کنه.
این که به یک نفر که دوستش داری و براش ارزش قائلی متعهد بشی که مثلا فلان ساعت درس می خونی. ( مثلا پشتیبان قلم چیم یادمه همیشه دفتر برنامه ریزیم و ساعت هاش رو چک می کرد. )
معلم خوب که قشنگ درس بده برام خیلی انگیزه بود. ( تقریبا تو مدرسه چیزی از معلمام یاد نمی گرفتم چون درس دادنشون حوصله سر بر بود. معمولا کلاسای بیرون برام جذاب تر بود که خب خیلی وقت می گرفت. )
روش پوموردرو و تایم بلاک کردن که مثلا ساعت های یک روز رو بذاری جلوت و بگی چه ساعت هایی میخوای که چه درس هایی رو بخونی که از قبل بدونی و جلو چشمت باشه.
ورزش ورزش ورزش! اول روز مثلا ده دقیقه یوگا یا یک ورزش سریع حال من رو از این رو به اون رو می کنه. کلا یکی از دواهای درد بچه های ADHD همین فعالیت فیزیکیه که سبب بشه کمتر فکر الکی بکنند و انرژزیشون هم برگرده.
اینا چیزایی بود که الان به ذهنم رسید. ولی تهش باید ببینی چه روشی برای تو کار می کنه. بازم اگه چیزی بود جتما بپرس تا با جزئیات بیشتر برات بگم.
سلام مریم . امیدوارم حالت خوب باشه.
تو کامنت ها دیدم که اسم از کانال تلگرامت اوردی . ولی نتونستم ایدی کانالت رو پیدا کنم.
امکانش هست که اینجا بگی آدیشو که داشته باشم
اینجاست کانال
https://t.me/+cTQNK2W9iMpkNTM0
سلام. من یه بار قبلا هم کامنت داده بودم. 18 سالمه. پیش روان پزشک نرفتم و واقعا هم شرایطشو ندارم که برم، یعنی خانوادم خانوادهای نیستن که همچین چیزی رو جدی بگیرن یا اصلا باهاش کنار بیان. قطعا ناراحت میشن. تازه از اونجایی که ADHD رو فقط با بیش فعال بودن میشناسن و منم آدم آرومیام، ممکنه مسخرم هم بکنن که تو این اختلالو داشته باشی؟! اصلا مگه ممکنه آدمی به این آرومی بیش فعالی داشته باشه؟
منم حداقل تا بعد از کنکورم نمیتونم بهشون بگم که برم پیش تراپیست. ولی درباره علائم ADHD خیلی خوندم و خیلیاشونم دارم مثل اینکه شدیدا سر به هوا و فراموشکارم، خیلی بی نظمم و واقعا از سنین خیلی کم مثل 6،7 سالگی با این نظمم درگیرم ولی هیچ تغییری نتونستم توی خودم ایجاد کنم. یعنی هرچقدرم تلاش میکنم نمیتونم آدم منظمی بشم. دیگران میگن انگار همش توی یه دنیای دیگه سیر میکنم. کنترل افکارم معمولا از دستم خارجه. با برنامه ریزی کردن مشکل شدید دارم یه طوری که وقتی میخوام به روزم نظم بدم و برنامه بریزم از سرم دود بلند میشه و خیلی برام انرژی بره. اهمال کارم. زود حوصلم سر میره. کارهای طولانی رو ادامه نمیدم و یه جا ولشون میکنم. و از اینجور چیزا.
چندتا سایت هم تست دادم احتمال ADHD رو برام بالا درنظر گرفته بودن.
ولی از اونجایی که پیش روان پزشک نرفتم خیلی گیجم! من اولین بار که با ADHD آشنا شدم و فکر کردم دارمش حالم واقعا بد شد. اما بعد از اینکه پادکست شما رو شنیدم اصلا انگار منو از یه دره عمیق سیاه میکشیدن بیرون. انگار اون همه برچسبی که سال ها هم خودم هم اطرافیانم بهم میزدن از روم برداشته میشد. من واقعا دیگه باورم شده بود که یه آدم تنبل بی اراده و بی عرضهام که هرچی هم تلاش کنه، این بی ارادگی تو ذاتشه و نمیتونه تغییرش بده. مدام خودمو مقصر میدونستم. همش برام سوال بود که واقعا چرا؟ خودم میفهمیدم که میخوام تغییر کنم ولی انگار تقصیر خودم نبود که نمیشد. و این همش برام جای سوال بود که چرا بقیه میتونن من نه. چرا راه حل ها روی من اثر نمیکنن. هزارتا برچسب روم بود که خودم باورم شده بود اونجوری ام. به این نتیجه رسیده بودم که یه شخصیت غیرقابل تحملی دارم که نمیتونم تغییرش بدم. اما با این اختلال که آشنا شدم انگار یه باری رو از رو دوشم برداشتن و نگاهم به خودم و زندگیم عوض شد. اما چون پیش روان پزشک نرفتم و تشخیص قطعی ندارم، حالا جدیدا هی هر روز نظرم عوض میشه درباره اینکه ADHD دارم یا نه. مثلا میام چند تا مطلب راجب علائمش میخونم به خودم میگم من زیادم این علائمو ندارم خب شاید ADHD ندارم.
مثلا من خیلی درونگرام. اصلا اینجوری که همه جا میگن ADHD ها پر حرفن و وسط حرف دیگران میپرن نیستم. من معمولا ساکتم [البته بچه بودم خیلی پرحرف بودم نمیدونم چطور یهو ازین رو به اون رو شدم.(دوران خردسالی و نهایتا کودکی منظورمه)] یا مثلا کمتر کسی گریه منو دیده و خیلی کم پیش میاد جلوی دیگران گریه کنم. اما تو شرایط خاص که دارم راجب یه موضوع ناراحت کننده با کسی حرف میزنم بعضی وقتا ناخوداگاه بغض میکنم. ولی کلا شرایطش کم پیش میاد یعنی تعاملاتم کلا کمه واسه همین نمیدونم این نشونه ای که میگن ADHD ها زود احساسی میشن و اینا دربارم صادقه یا نه.
بعد مثلا میگن ADHD ها احساسات رو شدید حس میکنن. من غم رو خیلی شدید حس میکنم، یجوری که انگار یه وزنه 100 کیلویی رو قلبم باشه و نفسم درنیاد، یه حال خیلی خیلی بد. حس دوست داشتنم هم واقعا قوی و سنگینه. ولی مثلا یه وقتایی یه احساسات خیلی شدید و فلج کننده ای دارم که شبیه همون حس غمه ولی خودم نمیدونم غمه یا نه. چجوری بگم، همون وزنه 100 کیلویی رو حس میکنم، میفهمم خوب نیستم، ولی چیزی هم نیست که حالا بخاطرش خیلی ناراحت باشم، واقعا یه وقتایی 3 ساعت هم بشینم فکر کنم نمیتونم بفهمم حسی که دارم تجربش میکنم چه حسیه. غمه؟ ناامیدیه؟ چه کوفتیه و از کجا اومده؟ واسه همین این مسئله احساسات یه مقدار برام گنگه و نمیدونم میتونم جزو علائمم حسابش کنم یانه. یه وقتایی فکر میکنم تو که نمیدونی بقیه یه حس رو تا چه حد حس میکنن که بتونی بگی نسبت به بقیه بیشتر حس میکنی. خب شاید بقیه هم همینقدر حس میکنن و براشون همینقدر سنگینه.
یا اینکه میگن adhd ها خلاقن. من بچه بودم جدا آدم خلاقی شناخته میشدم. قوه تخیلم یه جور وحشتناکی قوی بود و کلا دوران بچگیم خاطراتش با بقیه بچه ها خیلی متفاوته. بازیهایی که من میکردم همشون بازی های تخیلی و خودساخته بودن که به تجسم بالا نیاز داشتن و اصلا این بازی های عادی مثل گرگم به هوا و … که بقیه میکنن برام خیلی جالب نبود. توی دوران 8 تا 16 سالگی هم، رمان مینوشتم ( خیلیاشون ناقص رها شدن) و شعر میگفتم. اما الان که 18 سالمه اصلا حس خلاق بودن ندارم. دیگه نه رمان مینویسم نه شعر میگم نه اصلا حس میکنم ایده های خاص و جالب توجهی دارم. یه مغز خشک دارم فقط انگار. فکر میکنم اتفاقا برعکس، هیچ خلاقیت خاصی ندارم و یه عالمه ادم هستن که خیلی خلاق تر از منن. خلاصه توی یه برزخی ام بین اینکه adhd دارم یا ندارم. فکر اینکه نداشته باشم برام ترسناک تره چون دوباره همه اون برچسب ها برمیگرده میخوره روم، و باز از خودم متنفر و ناامید میشم. نمیدونم واقعا راهی نیست که آدم بدون روان پزشک بفهمه قطعا adhd داره یا نه؟ اینکه زودتر بفهمم خیلی بهتره. چون اگه داشته باشم و بدونم، واقعا زندگیم بهتر میشه، مثل همین مدتی که فکر میکردم دارم و زندگیم ازین رو به اون رو شده بود و حالم بهتر بود. ولی اگه نداشته باشم و یکی دو سال بعد برم پیش روان پزشک و بفهمم، دوباره برام یه بار سنگین میشه که من یه ادم عادی بودم و همه اون ویژگیای بد، ویژگیای شخصیتیم بوده و مشکلم اختلال نبوده، مشکلم شخصیتِ مزخرفم بوده و اراده ای که برای تغییر دادنش نداشتم. و این درحالیه که به مدت یکی دوسال فکر میکردم adhd دارم.
واسه همین اگه راهی هست که میشه ادم خودش مطمئن شه لطفا بهم بگید. آخه روان پزشک هم از رو یه چیزایی تشخیص میده دیگه، خب چرا خودم نتونم از رو همونا تشخیص بدم؟ این برزخ که الان فکر میکنم adhd دارم یه ساعت بعد دوباره شک دارم، خیلی بده.
و اینکه ببخشید خیلی حرف زدم نمیدونم چرا هروقت میام بنویسم انقد طولانی میشه -_-
سلام ساراجان، راستش راه صد در صدی برا این تشخیص نیست، چون فارغ از لیبل ADHD ، ریشه های اصلی هر مشکلی میتونه خیلی چیزها باشه. مثلا من فقط درمان ADHD ام نبود که بهم کمک کرد بلکه نزدیک یک سال با روانشناسم برای درمان تراماهای گذشته وقت گذاشتم و اگر فقط روی این که ADHD چیه تمرکز می کردم، اون قدر اثر بخش نبود.
هر کدوم از ما فارغ از این که چه لیبلی بهمون می زنند، با خودمون کوله باری از زخم های گذشته رو حمل می کنیم که بعضی هاش عمیقه و جاش روی روحمون مونده، تا از سنگینی اون ها رها نشیم، این که بدونیم چه روشی برا ADHD ها کار می کنه یا نمی کنه، اون قدر به کارمون نمیاد. دونستنش کمک خیلی بزرگیه اما اصل ماجرا نیست.
با توجه به تجربیاتی که برام نوشتی، میدونم که احتمالا بار سنگینی از گذشته روی دوشت هست که زمین گذاشتنش زمان می بره و صبوری میخواد.
به نظرم توی سن خوبی هستی برای شروع این مسیر و شناختن خودت
و این مسیر مسیری نیست که با گرفتن یک تشخیص تموم بشه.
یکم با خودت مهربون تر باش. هوای احساساتت رو داشته باش. به خودت اجازه بده خیلی حس ها رو توی فضای امنی تجربه کنی. و کم کم مسیر شناختن احساساتت رو شروع کن ( چون با توجه به جیزی که برام نوشتی احتمالا روش های روانشناسی که تمرکزشون بر هیجان هست، برات کارآمد باشه. ) اگه حوصله داری بشین کتاب هاش رو یک نگاهی بنداز، یا سخنرانی این مدل آدم ها رو دنبال کن تا کم کم بتونی روشی که برای تو کار می کنه رو پیدا کنی. ( قبلا این جا یکم راجبش نوشتم یا اینجا )
و نگران این نباش که این ADHD هست یا نیست. مهم نیست اسمش. هر چی هست من قصه دختری رو میخونم که نیاز داره که متفاوت بودنش به رسمیت شناخته بشه و توی ساختار صفر و صدی ایران پذیرش آدم های متفاوت خیلی اتفاق نمی افته و این خودش اصلا بار سبکی روی دوش یک نفر نیست. پس کاملا اکیه اگر کلافه ای ، سردرگمی یا حس های این مدلی رو تجربه می کنی.
اگر به ADHD بیشتر از همه مشکوکی، شروع کن دیدن همین منابعی که گذاشتم و از اون روش ها برای خودت کمک بگیر تا زمانی که بتونی بری پیش یک روانشناس. اما یادت باشه حتی گرفتن این لیبل، تازه شروع مسیر شناختن خودته.
من خیلی از دوستام بودند که فهمیدند ADHD دارند، اما دونستتش کمک چندانی بهشون نکرده. چون خود آدمه که بعدش باید بره دنبالش و بفهمه چی به چی هست.
یک اپیرود با مونا در مورد روش اکت پر کردیم. تو اون جا گفتم که چقدر اسم قصه ای که ما برای زندگیمون انتخاب می کنیم مهمه. اگر تا الان برای خودت دائم قصه دختر تنبل یا هر داستانی با این عنوان رو تعریف کردی، بیا و کم کم یه قصه جدید با یک عنوان جدید از زندگیت بنویس. مطمئنم اون قدر خلاق هستی که برات این خیلی سخت نیست.
مسیرت پر نور
سلام سارا. با خوندن کامنتت یه لحظه حس کردم که نکنه خودم این رو نوشتم و دهنم از حجم شباهت باز موند.
بهت پیشنهاد میدم که فایل صوتی دکتر آذرخش مکری رو دربارهی ADHD گوش بدی. بهت کمک میکنه که از این چرخه ی ADHD دارم یا نه دربیای و روی اصل مسئله تمرکز کنی.
سلام
خیلی خیلی ممنون که با پیشنهادتون بنده رو با دکتر مکری آشنا کردین.
به همه ی عزیزان توصیه می کنم حداقل پادکست سه قسمتی ایشون در این مورد رو ببینند.
مرسی برای یادآوریت، لینک فایل های دکتر مکری رو پین کردم به وبسایت که بقیه هم اگر خواستند راحت پیداش کنند.
سلام مریم جان؛ ممنون بابت مطالب و نوشتههات؛
در مورد adhd آبا امکان ارسال ایمیل هست برات من نتونستم در سایت پیدا کنم.
سلام نیکی، نه نگذاشتم جایی ایمیل، ولی برات ایمیل می کنم.